شانزده سالم بود که پول توجیبی و کادوی تولد و عیدی های دو سالم ...

#

شانزده سالم بود که پول توجیبی و کادوی تولد و عیدی های دو سالم را جمع کردم گیتار برقی بخرم. بابا اجازه نداد. خیلی که اصرار کردم، قبول کرد.

گیتار و یک آمپلی فایر کوچک خریدم.
همه ی تهران را گشتم تا معلم گیتار زن پیدا کنم. پیدا نشد. بابا اجازه نداد پیش معلم مرد بروم. خودم تمرین می کردم. فایده نداشت. سیم های گیتار خیلی سفت بود. دستم را درد می آورد. نمی توانستم کوک اش کنم. صدایش بلند بود و خانواده را اذیت می کرد. ناامید شدم...

دو سال گذشت. گیتار کنار اتاق ماند و خاک خورد. برایش که مشتری پیدا شد، به اصرار مامان و بابا فروختم اش. مامان گفت پول گیتار را دست بند طلا بخر و نگه دار، برایت بماند.

دست بند را هنوز دارم. حتی بعد ازدواج که برای خرید خانه، همه ی طلاهایم را فروختم، نگه اش داشتم. همیشه هم دستم است.
گاهی دختر دو سال و نیمه ام، سرش را روی دستم می گذارد و لبخند می زند، می گوید: "مامان، چرا از دستت صدای آهنگ میاد؟"

از کتاب " کفش هاتو جفت کن "
نویسنده: #ضحی_کاظمی
دیدگاه ها (۲)

#در این دنیا، همه چیزدست خود آدم است،حتی عشق، حتی جنون، حتی ...

...

ﻣﯿﺪاﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ در ﻣﺮﺩﺍﺏ ﮔﻞ ﻣﯿﺪهد؟؟؟تا ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ؛در ﺑﺪﺗﺮﯾ...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط