p17
جیمین ویو
صبح وقت صبحونه ذیدم ات و نامجون از زیر میز دست همو گرفتن عررر شب به بچها گفتم بریم بیرون خودشون تنها خونه باشن 😈
ات ویو
حوصلم سر رفته بود گفتم فیلم ببینم فیلم گذاشت که فیلمه صحنه دار شد که انداختم رو مبل لباشو کوبوند رو لبام و اروم میک میزد و منم همکاری میکردم که همونطور براید بغلم کرد و برد تو اتاقش انداخت رو تخت روم خیمه زد و همونطور لبمو میبوسید که رفت سراغ گردن و ترقوه هام و کیس مارک میزاشت
دستشو برد سمت شلوارم که دستشو گرفتم
ات: میشه بوقت دیگع ایتکارو بکنی... لطفا
نامی: هرحوری خودت بخوای بیبی گرل (چیه ها منتظر چی بودیی)
همون طور تو بغلش خوابم برد
صبح کوک ویو *
صبح شده بود دیشب تا دیروقت بیرون بودیم وقتی اومدیم یراست رفتیم اتاقمون و خوابیدیم
رفتم نامجونو بیدار کنم که دیدم ات تو بغلشه عررر انگار واقعا باهمننن
ته: میگم ات تو اتاقش نیست
کوک: بیا اینجا (اروم)
ته تومد
ته: واایی اینا باهمنننن
جیمین: چیشدهع
ته: بیا اینارو ببین
جیمیت: واای چه قشنگگ
ات ویو
صبح با یه صداهایی از خواب بیدار شدم نامجوو یه میلی متری صورتم بود چیزی نگفتم اما تا فهمیدم بچه ها اونجا وایستادن جیغ زدم
ات: جیییغ
نامجوپ: ها چیسده... کی حمله کرده
کوک: چرا بیدار شدین قشنگ خوابیده بودینکه
ته: هیونگ مثلا داداشتم چرا بهم نگفتییی
ات: خفه... یه کلمه به کسی بگین میزنم لهتون میکنم
نامی: بیب خشونت واسه چیه... بالاخره که میفهمنن
ات: هی نامییی
نامی: چییهه؟
ات: هعییی
رفتم اتاق خودم کارای لازمو انجام دادمو رفتم پایین
جین: چرا اول صبی انقدر جیغ میزنین
ته: اتو نامجون باهمممنننن
ات: تهههه
نامی: بالاخره که میگگفتی
ات: عین خیالت نیست نهه؟
یونگی: چی؟ اتو... نامجون؟
جیمین و کوک: ارهههه
جیهوپ: اخییی
جین: واااه... بچه ها بزرگ شدن
ات: خجاالت زیاد
یونگی: چرا خجالت میکشی بالاخره هر کسی عاشق میشه... نه؟
ات: خب... چیزه.. هیچی اصلا من گشنمع میخوام صبحونه بخورممم
همه: خنده
نشستم پیش نامجونو صبحونمونو خوردیم بعدش حوصلم سر رفته بود رفتم پیش نامجون
ات: حوصلم سر رفته بریم بیرون؟
نامی: اره بریم برو حاظر شو
اتد: مرسی نامیی
رفتم زود لباس پوشیدم (میزارم) موهامو باز گذاشتم رفتم پایین
ات: بریم
نامی: بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم (درحالی که واقعا نامجون رانندگی بلد نیست 😂😂جررر)
ات: کجا داریم میریم؟
نامی: نمیدونم... اول بریم پاساژ بعد بریم کافه
ات: اوکی
رفتیم به یکی از بزرگترین پاساژ های سئول تو یه نغازه اما هرچی میپوشیدم یه ایرادی میگرفت
نامب: خیلی بازه... نه... قشنگ نیست... سادست... شلوغه... همین خوبه همینو بردار
ات: بالاخرههه
نامی: هعی... خنده
بعد رفتیم برای اون لباس بخریم
ات: لصلاااا رنگش خیلی زشتهه... نچ... اینم همون رنگیه... اره این قشنگه
نامی: توهم که کم ایراد نمیگیری
ات: نیشخند
رفتیم کافه سفارش دادیم داشتیم بعد از اینکه خوردیم برگشتیم خونه خیلی خسته بودم رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم ایرپادمو گذاشتم و اهنگ مورد علاقمو کذاشتم و کم کم داشتم میخوندم
نامجون ویو
رفتم تو اتاق ات که دیدم داره اهنگ میخونه هرچی صداش کردم متوجه نمیشد کع انداختمش رو تخت و لبامو گذاشتم رو لبش
نامی: هر چقدر صدات میزنم جواب نمیدی چاگیا
ات: اهنگم صداش بلند بود
نامی: هووم باشه
ات: میشه اون کتابو برام بیازی قدت بلنده اما من دستم نمیرسه
نامی: باشه
رفتم کتابو بیاره اما قفسش بالا بود اونم دستش نرسید
نامی: بیا رو دوشم برش دار
رو دوشش نشستم کتابو بیارم که یدفعه افنادیم رو تخت
ات: چرا انداختییم
نامی: تقصیر من نبود تو خیلی تکون میخوردی
ات: عههه
نامی: اصلا قهرم
ات: قهر نکن دیگه... نامییی... عزیزممم... دارلینگکگ... ددییی
نامی: با من حرف نزن
دو دقیقه بعد **
نامی: چزا چیزی نمیگی
ات: گفتی حرف نزنم
نامی: هعیی باسه اشتی بیا بغلو
ات: لبخند
رفتم بغلش
ات: اقلا کتابو نمیخوام
لمی: باشهه
ادامه دارد
فردا میزارم
صبح وقت صبحونه ذیدم ات و نامجون از زیر میز دست همو گرفتن عررر شب به بچها گفتم بریم بیرون خودشون تنها خونه باشن 😈
ات ویو
حوصلم سر رفته بود گفتم فیلم ببینم فیلم گذاشت که فیلمه صحنه دار شد که انداختم رو مبل لباشو کوبوند رو لبام و اروم میک میزد و منم همکاری میکردم که همونطور براید بغلم کرد و برد تو اتاقش انداخت رو تخت روم خیمه زد و همونطور لبمو میبوسید که رفت سراغ گردن و ترقوه هام و کیس مارک میزاشت
دستشو برد سمت شلوارم که دستشو گرفتم
ات: میشه بوقت دیگع ایتکارو بکنی... لطفا
نامی: هرحوری خودت بخوای بیبی گرل (چیه ها منتظر چی بودیی)
همون طور تو بغلش خوابم برد
صبح کوک ویو *
صبح شده بود دیشب تا دیروقت بیرون بودیم وقتی اومدیم یراست رفتیم اتاقمون و خوابیدیم
رفتم نامجونو بیدار کنم که دیدم ات تو بغلشه عررر انگار واقعا باهمننن
ته: میگم ات تو اتاقش نیست
کوک: بیا اینجا (اروم)
ته تومد
ته: واایی اینا باهمنننن
جیمین: چیشدهع
ته: بیا اینارو ببین
جیمیت: واای چه قشنگگ
ات ویو
صبح با یه صداهایی از خواب بیدار شدم نامجوو یه میلی متری صورتم بود چیزی نگفتم اما تا فهمیدم بچه ها اونجا وایستادن جیغ زدم
ات: جیییغ
نامجوپ: ها چیسده... کی حمله کرده
کوک: چرا بیدار شدین قشنگ خوابیده بودینکه
ته: هیونگ مثلا داداشتم چرا بهم نگفتییی
ات: خفه... یه کلمه به کسی بگین میزنم لهتون میکنم
نامی: بیب خشونت واسه چیه... بالاخره که میفهمنن
ات: هی نامییی
نامی: چییهه؟
ات: هعییی
رفتم اتاق خودم کارای لازمو انجام دادمو رفتم پایین
جین: چرا اول صبی انقدر جیغ میزنین
ته: اتو نامجون باهمممنننن
ات: تهههه
نامی: بالاخره که میگگفتی
ات: عین خیالت نیست نهه؟
یونگی: چی؟ اتو... نامجون؟
جیمین و کوک: ارهههه
جیهوپ: اخییی
جین: واااه... بچه ها بزرگ شدن
ات: خجاالت زیاد
یونگی: چرا خجالت میکشی بالاخره هر کسی عاشق میشه... نه؟
ات: خب... چیزه.. هیچی اصلا من گشنمع میخوام صبحونه بخورممم
همه: خنده
نشستم پیش نامجونو صبحونمونو خوردیم بعدش حوصلم سر رفته بود رفتم پیش نامجون
ات: حوصلم سر رفته بریم بیرون؟
نامی: اره بریم برو حاظر شو
اتد: مرسی نامیی
رفتم زود لباس پوشیدم (میزارم) موهامو باز گذاشتم رفتم پایین
ات: بریم
نامی: بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم (درحالی که واقعا نامجون رانندگی بلد نیست 😂😂جررر)
ات: کجا داریم میریم؟
نامی: نمیدونم... اول بریم پاساژ بعد بریم کافه
ات: اوکی
رفتیم به یکی از بزرگترین پاساژ های سئول تو یه نغازه اما هرچی میپوشیدم یه ایرادی میگرفت
نامب: خیلی بازه... نه... قشنگ نیست... سادست... شلوغه... همین خوبه همینو بردار
ات: بالاخرههه
نامی: هعی... خنده
بعد رفتیم برای اون لباس بخریم
ات: لصلاااا رنگش خیلی زشتهه... نچ... اینم همون رنگیه... اره این قشنگه
نامی: توهم که کم ایراد نمیگیری
ات: نیشخند
رفتیم کافه سفارش دادیم داشتیم بعد از اینکه خوردیم برگشتیم خونه خیلی خسته بودم رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم ایرپادمو گذاشتم و اهنگ مورد علاقمو کذاشتم و کم کم داشتم میخوندم
نامجون ویو
رفتم تو اتاق ات که دیدم داره اهنگ میخونه هرچی صداش کردم متوجه نمیشد کع انداختمش رو تخت و لبامو گذاشتم رو لبش
نامی: هر چقدر صدات میزنم جواب نمیدی چاگیا
ات: اهنگم صداش بلند بود
نامی: هووم باشه
ات: میشه اون کتابو برام بیازی قدت بلنده اما من دستم نمیرسه
نامی: باشه
رفتم کتابو بیاره اما قفسش بالا بود اونم دستش نرسید
نامی: بیا رو دوشم برش دار
رو دوشش نشستم کتابو بیارم که یدفعه افنادیم رو تخت
ات: چرا انداختییم
نامی: تقصیر من نبود تو خیلی تکون میخوردی
ات: عههه
نامی: اصلا قهرم
ات: قهر نکن دیگه... نامییی... عزیزممم... دارلینگکگ... ددییی
نامی: با من حرف نزن
دو دقیقه بعد **
نامی: چزا چیزی نمیگی
ات: گفتی حرف نزنم
نامی: هعیی باسه اشتی بیا بغلو
ات: لبخند
رفتم بغلش
ات: اقلا کتابو نمیخوام
لمی: باشهه
ادامه دارد
فردا میزارم
۲۳.۸k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.