سلام من اومدم تا هر جا تونستم پارت میزارم💖
سلام من اومدم تا هر جا تونستم پارت میزارم💖
ببر وحشی⛓️💜
(پارت ۷)
ویو ته
نشستم کنارش دستشو گرفتم ولی کشید بیرون
ات:بهم دست نزن
ته:مشکلی نیس خودم بعدا میتونم لمس کنم
ات:هی میدونم چی تو مغزته ولی اتفاق نمیوفته
ته:خوبم میوفته
ات:من دیوونم ک دارم با تو جرو بحث میکنم
ته:بدون اگ دوباره فرار کنی برات بد تموم میشه
ات:بزار هرچی میخواد بشه بشه به عنم بابا چرا ولم نمیکنی من تورو دوست ندارم دست از سرم بردار خدایا ادم انقد نفهم ندیده بودم دیوونه
ته:دیوونه تو شدم
ات:اه اه اه بیا برو به کارای مافیاییت برس وایییی نه لپتاپم اطلاعاتم نههههه برگرد زود باش برگرد
ته:ملکه دستور داد برگردید
ات:ملکه ام شدم
ته:بودی
بعد ۲ دقیقه رسیدیم تمام خدمتکارا و بادیگاردا به صف وایساده بودن فکر کنم رو هم یه ۳۰۰ تایی باشن
تمام بادیگاردا و خدمتکارا:ملکه خوبین
ات:اره عزیزانم حالم خوبه نگران نباشید فقط یه چند ماهی نیستم لطفا اینجارو مثل خونه ی خودتون فرض کنید خواهش میکنم مواظب خودتون باشید ممنون بابت اینکه ازم محافظت کردید(دستاشو واز کرد)بیاید بغلم
همه پریدن بغلش کردن یه 10 ثانیه ای همو بقل کردن
کوک:داداش چقد وابسته به ملکشونن
ته:فکر کنم ات باهاشون مثل یه خواهر برادر رفتار میکنه
کوک:شاید بریم
ته:بزار هروقت خواستن
ویو ات
الان یه 15 ثانیه ای میشه همو بغل کردیم
ات:خوب دیگه بچه ها بسه خفه شدم ممنون ک ازم محافظت میکردین... هق... ممنونم مواظب... هق... خودتون باشید... هق... خدافظ
دست تکون دادم اومدم یه پامو بزارم تو هلیکوپتر ک همه شروع به گریه کردن
خدمتکارا و بادیگاردا:دوست داریم...هق... ملکه ی ما(گریه)
یه تعظیم مفصل کردن
ات:نه نه تعظیم نکنید خدافظ برادر و خواهر های من
رفتم توی هلیکوپتر همشون دست تکون میدادن و گریه میکردن نشستم رو صندلی و گریه میکردم جدا شدن از خونم و خواهر برادرام سخته
کوک:ات چقد وابسته به توعن
ته:عشقم گریه نکن
ات:تو... هق... خفه شو... هق... همش بخاطره... هق... بخاطره توی اشغاله... هق...(گریه)
نشستم رو صندلی بغلم کرد فقط گریه میکردم ک دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی مطلق...
بریم برای پارت ۸🐼🌗
ببر وحشی⛓️💜
(پارت ۷)
ویو ته
نشستم کنارش دستشو گرفتم ولی کشید بیرون
ات:بهم دست نزن
ته:مشکلی نیس خودم بعدا میتونم لمس کنم
ات:هی میدونم چی تو مغزته ولی اتفاق نمیوفته
ته:خوبم میوفته
ات:من دیوونم ک دارم با تو جرو بحث میکنم
ته:بدون اگ دوباره فرار کنی برات بد تموم میشه
ات:بزار هرچی میخواد بشه بشه به عنم بابا چرا ولم نمیکنی من تورو دوست ندارم دست از سرم بردار خدایا ادم انقد نفهم ندیده بودم دیوونه
ته:دیوونه تو شدم
ات:اه اه اه بیا برو به کارای مافیاییت برس وایییی نه لپتاپم اطلاعاتم نههههه برگرد زود باش برگرد
ته:ملکه دستور داد برگردید
ات:ملکه ام شدم
ته:بودی
بعد ۲ دقیقه رسیدیم تمام خدمتکارا و بادیگاردا به صف وایساده بودن فکر کنم رو هم یه ۳۰۰ تایی باشن
تمام بادیگاردا و خدمتکارا:ملکه خوبین
ات:اره عزیزانم حالم خوبه نگران نباشید فقط یه چند ماهی نیستم لطفا اینجارو مثل خونه ی خودتون فرض کنید خواهش میکنم مواظب خودتون باشید ممنون بابت اینکه ازم محافظت کردید(دستاشو واز کرد)بیاید بغلم
همه پریدن بغلش کردن یه 10 ثانیه ای همو بقل کردن
کوک:داداش چقد وابسته به ملکشونن
ته:فکر کنم ات باهاشون مثل یه خواهر برادر رفتار میکنه
کوک:شاید بریم
ته:بزار هروقت خواستن
ویو ات
الان یه 15 ثانیه ای میشه همو بغل کردیم
ات:خوب دیگه بچه ها بسه خفه شدم ممنون ک ازم محافظت میکردین... هق... ممنونم مواظب... هق... خودتون باشید... هق... خدافظ
دست تکون دادم اومدم یه پامو بزارم تو هلیکوپتر ک همه شروع به گریه کردن
خدمتکارا و بادیگاردا:دوست داریم...هق... ملکه ی ما(گریه)
یه تعظیم مفصل کردن
ات:نه نه تعظیم نکنید خدافظ برادر و خواهر های من
رفتم توی هلیکوپتر همشون دست تکون میدادن و گریه میکردن نشستم رو صندلی و گریه میکردم جدا شدن از خونم و خواهر برادرام سخته
کوک:ات چقد وابسته به توعن
ته:عشقم گریه نکن
ات:تو... هق... خفه شو... هق... همش بخاطره... هق... بخاطره توی اشغاله... هق...(گریه)
نشستم رو صندلی بغلم کرد فقط گریه میکردم ک دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی مطلق...
بریم برای پارت ۸🐼🌗
۳.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.