کبریت زدم

کبریت زدم
تو برای این روشنایی محدود گریستی
سراپا در باد ایستادم
من فقط یک نفرم
اما اکنون هزاران پرنده را در باد به یغما می برند
از مهتاب که به خانه باز گردم
آهن ها زنگ خورده اند
شاعران نشانه ی باد را گم کرده اند
زنبوران عسل را فراموش کرده اند
افق بی روشنایی، در دستان تو نازنین
جان می بازد
من گل سرخ بودم
که سراسر مهتاب را شکستم
راه برای شاعران سالخورده هموار بود
من شاعر جوان
مردمکان چشمانم را رها می کردم
که شهر را از دور ببینم
دیده بودم
تصویری از عشق ندارم
شب به خیر
دیدگاه ها (۰)

نیمه های شب سکوت کویرنویسنده ای (عباس معروفی) که اکنون آرام ...

چقدر وقت داری ؟چند ماه ؟چند سال ؟فقط پانزده درصد مبتلایان سر...

با صدایی ناتوان تر زان که بیرون آید از سینه راویان قصه های ...

تو کافر دل نمیبندی ، نقاب زلف و میترسم ،که محرابم بگرداند خم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط