رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۳
ویو تهیونگ : ا.ت همینجور داشت گریه میکرد و جیغ میکشید که یه دفعه اون جیمین عوضی ( نویسنده : عه تهیونگ زشته ) اومد و ا.ت رو بغل کردو بهش گفت که آروم شه ....
ویو ا.ت : جیمین اومد بغلم کرد و آرومم کرد تو بغل جیمین بهترین حسها بهم منطقل میشد ولی یه عذاب خیلی شدیدی میومد سراغم هروقت جیمین رو میدیم یاد کوک میوفتادم اخلاقشون شبیه هم بود .... ( نویسنده : تو یکی از کنسرتا کوک و جیمین گفتن شبیه همن ❤️ )
ویو جیمین : ا.ت داشت گریه میکرد هر وقت اشکاش رو میدیدم عذاب میکشیدم حس میکردم مقصر اشکاش منم احساس میکردم من دارم باعث ناراحتی و گریهی ا.ت میشم .... ولی برام سوال پیش اومده که ا.ت هنوز کوک رو دوست داره یا نه .....
☆ پرش زمانی به پایان مراسم خاک سپاری
ویو ا.ت : کل مراسم رو داشتم گریه میکردم و جیغ میکشیدم جوری که اشکام خشک شده بودن داخل چشمام قرمز و زیر چشمم کبود صدامم که نگم از بس جیغ کشیده بودم که دیگه صدام در نمیومد ..... ولی من یه بار دیگه میخواستم کوک رو ببینم و بهش یه موضوعی رو بگم و یکی رو بهش برگردونم که نه کوک ازش خبر داره نه جیمین .......
( نویسنده : به نظرتون اون شخص کیه ؟ تو کامنتا بگین )
جیمین : ا.ت .... بسه .... باید بریم پاشو
ا.ت : باشه ولی .... ول... ولی چط..چطور درد ...م.م..مرگ کوک رو باور کنم ( گریه و حق حق )
جیمین : هعی .... آروم باش .... تو کار اشتباهی نکردی پس گریه نکن بیا برم ....
ویو نویسنده : همه رفته بودن جز یه نفر کسی که عاشق اون شخصی شده بود که دیگه زنده نیست .... کسی که میخواست بمیره ولی معشوقش زنده بمون .... اون شخص کسی نبود جز .........
تا پارت بعد باییییی ❤️
بی زحمت لایکم کنین و راجب رمانم نظر بدین ✨️
# پارت ۳
ویو تهیونگ : ا.ت همینجور داشت گریه میکرد و جیغ میکشید که یه دفعه اون جیمین عوضی ( نویسنده : عه تهیونگ زشته ) اومد و ا.ت رو بغل کردو بهش گفت که آروم شه ....
ویو ا.ت : جیمین اومد بغلم کرد و آرومم کرد تو بغل جیمین بهترین حسها بهم منطقل میشد ولی یه عذاب خیلی شدیدی میومد سراغم هروقت جیمین رو میدیم یاد کوک میوفتادم اخلاقشون شبیه هم بود .... ( نویسنده : تو یکی از کنسرتا کوک و جیمین گفتن شبیه همن ❤️ )
ویو جیمین : ا.ت داشت گریه میکرد هر وقت اشکاش رو میدیدم عذاب میکشیدم حس میکردم مقصر اشکاش منم احساس میکردم من دارم باعث ناراحتی و گریهی ا.ت میشم .... ولی برام سوال پیش اومده که ا.ت هنوز کوک رو دوست داره یا نه .....
☆ پرش زمانی به پایان مراسم خاک سپاری
ویو ا.ت : کل مراسم رو داشتم گریه میکردم و جیغ میکشیدم جوری که اشکام خشک شده بودن داخل چشمام قرمز و زیر چشمم کبود صدامم که نگم از بس جیغ کشیده بودم که دیگه صدام در نمیومد ..... ولی من یه بار دیگه میخواستم کوک رو ببینم و بهش یه موضوعی رو بگم و یکی رو بهش برگردونم که نه کوک ازش خبر داره نه جیمین .......
( نویسنده : به نظرتون اون شخص کیه ؟ تو کامنتا بگین )
جیمین : ا.ت .... بسه .... باید بریم پاشو
ا.ت : باشه ولی .... ول... ولی چط..چطور درد ...م.م..مرگ کوک رو باور کنم ( گریه و حق حق )
جیمین : هعی .... آروم باش .... تو کار اشتباهی نکردی پس گریه نکن بیا برم ....
ویو نویسنده : همه رفته بودن جز یه نفر کسی که عاشق اون شخصی شده بود که دیگه زنده نیست .... کسی که میخواست بمیره ولی معشوقش زنده بمون .... اون شخص کسی نبود جز .........
تا پارت بعد باییییی ❤️
بی زحمت لایکم کنین و راجب رمانم نظر بدین ✨️
۵.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.