چند پارتی
# چند پارتی
☆ وقتی تورو بخاطر بدهی بابات گرفته
( # پارت 3 )
ویو کوک : از اینکه ا.ت دختره اون مردیه که بهم بدهکاره شکه شدم و یه تصمیم اساسی گرفتم که به جای پول ا.ت رو بده به من ......
☆ پرش زمانی به اومدن بابای ا.ت
ویو کوک : بابای ا.ت اومد و خب موضوع رو بهش گفتم و اونم گفت که باید با ا.ت صحبت کنه رفت اتاق بالا که صدای داد و بیدادهای ا.ت بلند شد ....
ویو ا.ت : داشتم تکالیفام رو انجام میدادم که بابام اومد و بهم گفت که با کوک بدهکاره و خب شکه شدم ولی از حرف بعدش شکه شدم من نمیخواستم با کوک برم ولی به دست اوردن ۳ میلیارد دلار اونم تو یه ماه کار سختی بود و امروز روز آخر بود و بابام باید کامل بدهیش رو صاف میکرد ولی تا اون زمان باید من پیش کوک میموندم .......
ا.ت : ولی بابا من با کوک دشمنم نمیخوام برم باهاش بمونم دوسش ندارم ( گریه )
پ ا.ت ( پدر ا.ت ) : میدونم ولی بخاطر من برو تازشم هر وقت دلت خواست میتونیم همو ببینیم
ا.ت : باشه .....
ویو کوک : صدای گریه های ا.ت رو شنیدم ولی وقتی گفت دوسم نداره یه حس بدی تو قلبم پیدا شد ....
ویو ا.ت : رفتم طبقه پایین و رو به کوک بهش گفتم ......
ا.ت : باهات میام ولی تا وقتی که بابام بدهیش رو کامل بپردازه
کوک : بابات واسه من چک کشیده بود گفته بود تا یه ماه میده الانم که نداد اگه نمیخوای برای همیشه پیش من بمونی منم چک بابات رو میزارم اجرا میندازمش زندان واسه آب خنک خوری الان خود دانی ......
ا.ت : اوکی میام ولی حداقل بزار هفتهای یه بار بیایم مامان بابامو ببینم لطفااااا ....
کوک : از اونجایی که خیلی دست و دل بازم بهت اجازه میدم ..... ( با افتخار )
ا.ت : ازت اجازه نخواستم اجازم دست خودمه .....
کوک : اوکی .... یه کاری مکنم جرعت نکنی همچین زر اضافی بزنی واسه فردا وسایلت رو جمع کن بادیگاردام میان میبرن خودتم بعد مدرسه میای باهم بریم خونهی جدیدت راستی تو مدرسه حق نداری با پسرا حرف بزنی یا چپ نگاشون کنی فقط پیش خودم میشینی و حز من و دوستات با کس دیگهای حرفم نمیزنی
ا.ت : نمیخواممممممممم
کوک : ببند .....
ویو ا.ت: ازش متنفر بودم عوضی کثافت فقط بلده زور بگهغلدر آشغال میخواستم یه چی بگم که گفت .......
☆ وقتی تورو بخاطر بدهی بابات گرفته
( # پارت 3 )
ویو کوک : از اینکه ا.ت دختره اون مردیه که بهم بدهکاره شکه شدم و یه تصمیم اساسی گرفتم که به جای پول ا.ت رو بده به من ......
☆ پرش زمانی به اومدن بابای ا.ت
ویو کوک : بابای ا.ت اومد و خب موضوع رو بهش گفتم و اونم گفت که باید با ا.ت صحبت کنه رفت اتاق بالا که صدای داد و بیدادهای ا.ت بلند شد ....
ویو ا.ت : داشتم تکالیفام رو انجام میدادم که بابام اومد و بهم گفت که با کوک بدهکاره و خب شکه شدم ولی از حرف بعدش شکه شدم من نمیخواستم با کوک برم ولی به دست اوردن ۳ میلیارد دلار اونم تو یه ماه کار سختی بود و امروز روز آخر بود و بابام باید کامل بدهیش رو صاف میکرد ولی تا اون زمان باید من پیش کوک میموندم .......
ا.ت : ولی بابا من با کوک دشمنم نمیخوام برم باهاش بمونم دوسش ندارم ( گریه )
پ ا.ت ( پدر ا.ت ) : میدونم ولی بخاطر من برو تازشم هر وقت دلت خواست میتونیم همو ببینیم
ا.ت : باشه .....
ویو کوک : صدای گریه های ا.ت رو شنیدم ولی وقتی گفت دوسم نداره یه حس بدی تو قلبم پیدا شد ....
ویو ا.ت : رفتم طبقه پایین و رو به کوک بهش گفتم ......
ا.ت : باهات میام ولی تا وقتی که بابام بدهیش رو کامل بپردازه
کوک : بابات واسه من چک کشیده بود گفته بود تا یه ماه میده الانم که نداد اگه نمیخوای برای همیشه پیش من بمونی منم چک بابات رو میزارم اجرا میندازمش زندان واسه آب خنک خوری الان خود دانی ......
ا.ت : اوکی میام ولی حداقل بزار هفتهای یه بار بیایم مامان بابامو ببینم لطفااااا ....
کوک : از اونجایی که خیلی دست و دل بازم بهت اجازه میدم ..... ( با افتخار )
ا.ت : ازت اجازه نخواستم اجازم دست خودمه .....
کوک : اوکی .... یه کاری مکنم جرعت نکنی همچین زر اضافی بزنی واسه فردا وسایلت رو جمع کن بادیگاردام میان میبرن خودتم بعد مدرسه میای باهم بریم خونهی جدیدت راستی تو مدرسه حق نداری با پسرا حرف بزنی یا چپ نگاشون کنی فقط پیش خودم میشینی و حز من و دوستات با کس دیگهای حرفم نمیزنی
ا.ت : نمیخواممممممممم
کوک : ببند .....
ویو ا.ت: ازش متنفر بودم عوضی کثافت فقط بلده زور بگهغلدر آشغال میخواستم یه چی بگم که گفت .......
۴.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.