چهار زن را دوست میدارم
چهار زن را دوست میدارم
یکی معصوم
چو دختری که همبازی ِکودکی ام را به یاد می آورد
و به یاد می آوَرَدَم
زندگی چه بازی احمقانه و شادی ست،
یکی محجوب
چو "مرضیه"،
که از مدرسه باز می گردد
_ای عشق ای عشق
تو اما جولان می دهی میان غرور مردی که بالغ شد
و سبزی پشتِ لبهایش
بارها از او در آینه، تصویر مَردی را ساخت _
یکی زیبا
شبیه " آنا "
در "کارینا"ی قصه ی تولستوی
همانقدر جذاب
همانقدر گستاخ
و یکی تو
که جایی میان سینه ام نشسته ای
و قلب را به پمپاژِ بی امانِ زندگی می شورانی،
که "تو" تمام آنهایی
چهار زنی در من
معصوم
محجوب
زیبا و
دوست داشتنی.
#حمید_جدیدی
یکی معصوم
چو دختری که همبازی ِکودکی ام را به یاد می آورد
و به یاد می آوَرَدَم
زندگی چه بازی احمقانه و شادی ست،
یکی محجوب
چو "مرضیه"،
که از مدرسه باز می گردد
_ای عشق ای عشق
تو اما جولان می دهی میان غرور مردی که بالغ شد
و سبزی پشتِ لبهایش
بارها از او در آینه، تصویر مَردی را ساخت _
یکی زیبا
شبیه " آنا "
در "کارینا"ی قصه ی تولستوی
همانقدر جذاب
همانقدر گستاخ
و یکی تو
که جایی میان سینه ام نشسته ای
و قلب را به پمپاژِ بی امانِ زندگی می شورانی،
که "تو" تمام آنهایی
چهار زنی در من
معصوم
محجوب
زیبا و
دوست داشتنی.
#حمید_جدیدی
۲.۳k
۲۰ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.