می خواست قاتلت بشه ولی عاشقت شد 💜
می خواست قاتلت بشه ولی عاشقت شد 💜
part : 5
_مادرش؟
+اره خوب راستش.....(کل ماجرا رو براش تعریف کرد)
_عاااا راستی دوستت میخواد بیا
+اره اره مرسی یادم انداختی
_خدافظ
ویو جونگ کوک
سری رفتم تو اتاقم کیلیدای ماشین رو ورداشتمو و به سمت عمارت تهیونگ حرکت کردم
در زدم خدمت کار درو باز کرد
@اقای جئون اقا....
نزاشتم حرفشو کامل بزنه و رفتم
در اتاق رو باز کردم دیدم یکی تو اتاقه یکی از شریکاش بود
٫بعدن باهم صحبت میکنیم
رفت بیرون
٫چیه چی شده
_تهیونگ تو داری اشتباه میکنی
٫چیو اشتباه میکنم
_که میخوای ا. ت رو بکشی
٫چی
_اون از قصد این کارو نکرده اون
٫اون چی یعنی چی از قصد نکرده اون منو رد کرد
_مامانت مامانت ا.ت رو تهدید کرده
٫مامانم
_اره اون تورو دوست داشته اون فقط نمیخواسته خانوادش بمیرن
٫درست توضیح بده ببینم چی میگی
- ( کل دستان رو تعریف کرد )
٫ یعنی همش تقصیر مامانم بود ( هم ناراحت هم عصبی )
- اروم باش
٫ چطوری آروم باشم هاااا با زندگیم بازی کرددد ( داد )
- می خوای چیکار کنی ( ناراحت )
جونگ کوک ویو
خیلی ناراحت بودم اگه بخدا به ا.ت پیشنهاد بده و ا.ت هم قبول کنه چی تو همین فکرا بودم که...
٫ به چی فکر میکنی ؟
- ها .. هیچی
٫ تو از کجا اینارو فهمیدی ؟
- خودش گفت
٫ یعنی اومد نشست همه چیز رو برات گفت ( تعجب مشکوک رو با هم قاطی کنید )
- نه ( کل داستان رو گفت )
٫ تو میگی چیکار کنم ؟
- هنوز ا.ت رو دوست داری ؟ ( با بغض کم )
٫ نه اون موقعه که اونجوری گفت قلب خودش انداختنش بیرون
- با این حرفش یکم آروم شدم
٫ می خوام برم آمریکا
- چیییی ( تعجب )
- چرا یهویی
٫ می خوام برم پیش بورام ( بورام خواهر کوچیکه تهیونگه که بیماری قلبی داره و تو آمریکا داره درمان میشه )
@bts_2013_army_9
part : 5
_مادرش؟
+اره خوب راستش.....(کل ماجرا رو براش تعریف کرد)
_عاااا راستی دوستت میخواد بیا
+اره اره مرسی یادم انداختی
_خدافظ
ویو جونگ کوک
سری رفتم تو اتاقم کیلیدای ماشین رو ورداشتمو و به سمت عمارت تهیونگ حرکت کردم
در زدم خدمت کار درو باز کرد
@اقای جئون اقا....
نزاشتم حرفشو کامل بزنه و رفتم
در اتاق رو باز کردم دیدم یکی تو اتاقه یکی از شریکاش بود
٫بعدن باهم صحبت میکنیم
رفت بیرون
٫چیه چی شده
_تهیونگ تو داری اشتباه میکنی
٫چیو اشتباه میکنم
_که میخوای ا. ت رو بکشی
٫چی
_اون از قصد این کارو نکرده اون
٫اون چی یعنی چی از قصد نکرده اون منو رد کرد
_مامانت مامانت ا.ت رو تهدید کرده
٫مامانم
_اره اون تورو دوست داشته اون فقط نمیخواسته خانوادش بمیرن
٫درست توضیح بده ببینم چی میگی
- ( کل دستان رو تعریف کرد )
٫ یعنی همش تقصیر مامانم بود ( هم ناراحت هم عصبی )
- اروم باش
٫ چطوری آروم باشم هاااا با زندگیم بازی کرددد ( داد )
- می خوای چیکار کنی ( ناراحت )
جونگ کوک ویو
خیلی ناراحت بودم اگه بخدا به ا.ت پیشنهاد بده و ا.ت هم قبول کنه چی تو همین فکرا بودم که...
٫ به چی فکر میکنی ؟
- ها .. هیچی
٫ تو از کجا اینارو فهمیدی ؟
- خودش گفت
٫ یعنی اومد نشست همه چیز رو برات گفت ( تعجب مشکوک رو با هم قاطی کنید )
- نه ( کل داستان رو گفت )
٫ تو میگی چیکار کنم ؟
- هنوز ا.ت رو دوست داری ؟ ( با بغض کم )
٫ نه اون موقعه که اونجوری گفت قلب خودش انداختنش بیرون
- با این حرفش یکم آروم شدم
٫ می خوام برم آمریکا
- چیییی ( تعجب )
- چرا یهویی
٫ می خوام برم پیش بورام ( بورام خواهر کوچیکه تهیونگه که بیماری قلبی داره و تو آمریکا داره درمان میشه )
@bts_2013_army_9
۱۵.۳k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.