آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
پرش زمانی ۲ سال بعد
ات ویو
الان یون سوک ۲ سالشه و ما زندگی خوبی داریم ولی یه دوروزه که جیمیل حالش خوب نیس گلوش سوزش داره و سرفه میکنه زنگ زدم لیا بیاد جیمین رو معاینه کنه.
لیا:خب جیمین گفتی گلو درد داری؟
جیمین:اوهوم آره یه دو روزی میشه حالم اصن خوب نیس
لیا جیمین رو معاینه کرد و رو به من برگشت
لیا:سرمای بدی خورده باید از تب جلوگیری بشه وگرنه احتمال تشنج ۹۸ درصده....یه سری دارو نوشتم براش بگیر یون سوک هم نزدیکش نباشه بهتره....سوپ و سبزیجات هم زیاد مصرف کنه...خب دیگه من برم کار های مرخصی جیمین رو انجام بدم
ات:ممنون خدافظ
لیا:خدافظ
لیا رفت منم برگشتم سمت جیمین که دراز کشیده بود رو تخت و پتو رو روی خودش کشیده بود منم پتو رو از روش کشیدم
جیمین:یاااا چیکار میکنی؟
ات:نباید تب کنی
جیمین:خو سردمه
ات:دمای بدنت بالاعه بزار یه لحظه
لباساشو کم کردم بعد رفتم پیش یون سوک دیدم بیدار شده داره چهار دست و پا میره پیش جیمین که از پشت گرفتمش
ات:نخیرم اجازه نداری بری پیش بابایی
با چهره مظلومش تو چشام زل زد
ات:میخوایی سرما بخوری؟بابایی حالش خوب نیس بعدا که بهتر شد میری پیشش
از بغلم اومد بیرون بعد رفت تو اتاق خودش درو بست برگشتم سمت جیمین کههمینجوری خوابیده بود سوپ رو درست کردم گزاشتم رو تخت شیر یون سوک هم گزاشتم کنارش که خودش بخوره تلوزیون رو هم گزاشتم رو برنامه کودک بعد رفتم لباس پوشیدم(اسلاید دوم)رفتم سوار ماشینم رفتم کمپانی باید رو اهنگ جدیدم کار کنم رفتم آماده شدم رفتم برای کار
۵ ساعت بعد
کار تموم شد داشتم وسایلمو جمع میکردم
کوک:آبجی چی شده انگار حواست سر کلاس نبود
ات:پوففف از یه طرف دانشگاه از یه طرف کارای کمپانی از یه طرف بچه از یه طرف جیمین
کوک:جیمین چشه؟
ات:سرماخورده
کوک:اوهه
پرش زمانی ۲ سال بعد
ات ویو
الان یون سوک ۲ سالشه و ما زندگی خوبی داریم ولی یه دوروزه که جیمیل حالش خوب نیس گلوش سوزش داره و سرفه میکنه زنگ زدم لیا بیاد جیمین رو معاینه کنه.
لیا:خب جیمین گفتی گلو درد داری؟
جیمین:اوهوم آره یه دو روزی میشه حالم اصن خوب نیس
لیا جیمین رو معاینه کرد و رو به من برگشت
لیا:سرمای بدی خورده باید از تب جلوگیری بشه وگرنه احتمال تشنج ۹۸ درصده....یه سری دارو نوشتم براش بگیر یون سوک هم نزدیکش نباشه بهتره....سوپ و سبزیجات هم زیاد مصرف کنه...خب دیگه من برم کار های مرخصی جیمین رو انجام بدم
ات:ممنون خدافظ
لیا:خدافظ
لیا رفت منم برگشتم سمت جیمین که دراز کشیده بود رو تخت و پتو رو روی خودش کشیده بود منم پتو رو از روش کشیدم
جیمین:یاااا چیکار میکنی؟
ات:نباید تب کنی
جیمین:خو سردمه
ات:دمای بدنت بالاعه بزار یه لحظه
لباساشو کم کردم بعد رفتم پیش یون سوک دیدم بیدار شده داره چهار دست و پا میره پیش جیمین که از پشت گرفتمش
ات:نخیرم اجازه نداری بری پیش بابایی
با چهره مظلومش تو چشام زل زد
ات:میخوایی سرما بخوری؟بابایی حالش خوب نیس بعدا که بهتر شد میری پیشش
از بغلم اومد بیرون بعد رفت تو اتاق خودش درو بست برگشتم سمت جیمین کههمینجوری خوابیده بود سوپ رو درست کردم گزاشتم رو تخت شیر یون سوک هم گزاشتم کنارش که خودش بخوره تلوزیون رو هم گزاشتم رو برنامه کودک بعد رفتم لباس پوشیدم(اسلاید دوم)رفتم سوار ماشینم رفتم کمپانی باید رو اهنگ جدیدم کار کنم رفتم آماده شدم رفتم برای کار
۵ ساعت بعد
کار تموم شد داشتم وسایلمو جمع میکردم
کوک:آبجی چی شده انگار حواست سر کلاس نبود
ات:پوففف از یه طرف دانشگاه از یه طرف کارای کمپانی از یه طرف بچه از یه طرف جیمین
کوک:جیمین چشه؟
ات:سرماخورده
کوک:اوهه
۴.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.