ارزش عشق به توان چند؟
ارزش عشق به توان چند؟
part 8
کسی نمیتونست مثل تهیونگ حال ات رو بفهمه... کسی نمیتونست مثل تهیونگحال ات رو خوب کنه
ات و تهیونگ خیلی کنار هم خوب بودن
..خیلی...
تهیونگ با ات به شهر بازی ، کافه ، باغ وحش و رستوران رفتن
کلی جای گردش رفتن
شب ... ساعت ۸
هنوزمدر ات به خونه نیومده بود
و ات هم هنوز داخل خونه نبود
مادر ات از پنجرهبیرون رو نگاه میکرد...
یهو.. یه ماشین مشکی با کلاس( ماشین تهیونگ) جلوی خونه خانواده ات توقف کرد
یهو ات از ماشین درب جلو.. پیاده شد
تهیونگهم از ماشین پیاده شد و ات رو بغل کرد و لبش رو کوتاه بوسید
ات از تهیونگ خداحافظي کرد و وارد ساختمون شد
ات با آسانسور طبقه ۵(خونشون) رفت
در خونه رو باز کرد و وارد خونه شد
ات: سلام مامان
مامان ات: ات.. این پسره کی بود هاه؟
ات: مامان...
مامان ات: ات کاری نکن اون گوشی رو ازت بگیرم
ات:من بچه نیستم که دیگه شورشو در آورید
مامان ات: اون پسره کی بوددد؟؟؟
ات: دوست پسرم.. همونی که بهتگفتم..
مامان ات: ات .. من و پدرت خیلی برای تو زحمت کشیدیم.. همه چیو خراب نکن...
ات سمت مامانش رفت
ات:مامان.. نگران نباش.. این واقعا فرق میکنه
مامان ات: فقط مواظب کار هات باش ات.. مواظب باش
ات: باشه(خندید)
مادرش رو بغل کرد
۱ سال گذشت....
تو این ۱ سال.. همه چی خوب بود.. ات عاشق تهیونگ بود و هر روز عشقش بیشتر میشد
مادر ات هم دیگه با این موضوع کاری نداشت...
البته.ک بابای ات از هیچی خبر نداشت
همه چی خوب بود... ات مثل بقیه روز ها با تهیونگ بیرون میرفت
همه چی خوب بود.. اما تا وقتی که.....
شرایط پارت بعد: ۳۰لایک
part 8
کسی نمیتونست مثل تهیونگ حال ات رو بفهمه... کسی نمیتونست مثل تهیونگحال ات رو خوب کنه
ات و تهیونگ خیلی کنار هم خوب بودن
..خیلی...
تهیونگ با ات به شهر بازی ، کافه ، باغ وحش و رستوران رفتن
کلی جای گردش رفتن
شب ... ساعت ۸
هنوزمدر ات به خونه نیومده بود
و ات هم هنوز داخل خونه نبود
مادر ات از پنجرهبیرون رو نگاه میکرد...
یهو.. یه ماشین مشکی با کلاس( ماشین تهیونگ) جلوی خونه خانواده ات توقف کرد
یهو ات از ماشین درب جلو.. پیاده شد
تهیونگهم از ماشین پیاده شد و ات رو بغل کرد و لبش رو کوتاه بوسید
ات از تهیونگ خداحافظي کرد و وارد ساختمون شد
ات با آسانسور طبقه ۵(خونشون) رفت
در خونه رو باز کرد و وارد خونه شد
ات: سلام مامان
مامان ات: ات.. این پسره کی بود هاه؟
ات: مامان...
مامان ات: ات کاری نکن اون گوشی رو ازت بگیرم
ات:من بچه نیستم که دیگه شورشو در آورید
مامان ات: اون پسره کی بوددد؟؟؟
ات: دوست پسرم.. همونی که بهتگفتم..
مامان ات: ات .. من و پدرت خیلی برای تو زحمت کشیدیم.. همه چیو خراب نکن...
ات سمت مامانش رفت
ات:مامان.. نگران نباش.. این واقعا فرق میکنه
مامان ات: فقط مواظب کار هات باش ات.. مواظب باش
ات: باشه(خندید)
مادرش رو بغل کرد
۱ سال گذشت....
تو این ۱ سال.. همه چی خوب بود.. ات عاشق تهیونگ بود و هر روز عشقش بیشتر میشد
مادر ات هم دیگه با این موضوع کاری نداشت...
البته.ک بابای ات از هیچی خبر نداشت
همه چی خوب بود... ات مثل بقیه روز ها با تهیونگ بیرون میرفت
همه چی خوب بود.. اما تا وقتی که.....
شرایط پارت بعد: ۳۰لایک
۲.۲k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.