عشق به توان چند؟
عشق به توان چند؟
part 10
دو ماه بعد
ات ویو
فراموش کردنش خیلی سخته... دو ماه پیش، بهم گفت دیگه منونمیخواد،، بی دلیل، گفت میلی به این رابطه نداره، جالبه نه؟ کسی که جونمو براش میدادم...
چیشد که به اینجا رسیدم؟
من! دختری که حتی بیرون نمیرفتم...
الان عشقم رو از دست دادم؟!
بیخیال...
امروز... با دوستم ....
و دوستپسرش لینو و البته دوست پسر بنده یونجون...
من یونجون رو از طرف لینو شناختم..
لینو ،هیونجیون رو به من معرفی کرد
منم ۱ هفته هست باهاش رابطه دارم
ولی دلم هنوز پیش تهیونگه
.... هق.. خیلی بده
لباسمو پوشیدم و سمت کافه رفتم
لینو، هیونجین و گلوریا( دوست ات) نشسته بودن و منتظر من بودن
رفتم سمتشون و روی صندلی نشستم
ات: سلام..
هیونجین: سلام عزیزم
لینو: سلام
گلوریا: به سلام ات بالاخره دیدیمت!
ات: هه.. چطوری
گلوریا: مرسی خوبم
بعد از احوال پرسی
هیونجین: عزیزم چی میخوری؟
ات: مرسی. یه قهوه
هیونجین: باشه عزیزم الان سفارش میدم
هیونجین قهوه رو سفارش داد و دوباره نشست
بعد از ۱۰ دقیقه قهوه خوردن و خندیدن
به گوشی اتنوتیف اومد
درحالی که همه صحبت میکردن ، ات گوشیش رو برداشت و نوتیف رو خوند
از طرف ت..تهیونگ؟!
پیام رو باز کرد
تهیونگ: سلام عزیزم چطوری.. امیدوارم حالت خوب باشه عروسکم.. دلم برات تنگ شده.. ساعت ۷ بیا کافه همیشگی پرنسسم
ات قلبش لرزید
ات: ببخشید.. الان میام
ات بلند شد و کمی فاصله گرفت
از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه
ناخن هاش رو میخورد و راه میرفت
گلوریا: بچه ها الان میام
رفت سمت ات
گلوریا: چته دختر؟
ات: گ..گلوریا تهیونگ پیام داده!
گلوریا: چی چی گفته؟!
ات:گفته میخواد ببینه من.. ببین
پیام رو نشون گلوریا داد
گلوریا: نگو که میخوای بری
ات: چرا نرم؟ من ۲ ماه هست رویای این روز رو میبینم...
گلوریا:خیلی احمقی
یهو لینو اومد سمتشون
لینو: بیاید دیگه
گلوریا: لینو چرا اومدی...
لینو:چی شده؟
گلوریا: هیچی.. تهیونگ بهش پیام داده میخواد ببینتش.. ( به حالت تمسخر)
لینو:چی؟ میخوای بری؟
ات: دلیل بیار که چرا نرم؟
لینو:شوخی میکنی دیگه؟
part 10
دو ماه بعد
ات ویو
فراموش کردنش خیلی سخته... دو ماه پیش، بهم گفت دیگه منونمیخواد،، بی دلیل، گفت میلی به این رابطه نداره، جالبه نه؟ کسی که جونمو براش میدادم...
چیشد که به اینجا رسیدم؟
من! دختری که حتی بیرون نمیرفتم...
الان عشقم رو از دست دادم؟!
بیخیال...
امروز... با دوستم ....
و دوستپسرش لینو و البته دوست پسر بنده یونجون...
من یونجون رو از طرف لینو شناختم..
لینو ،هیونجیون رو به من معرفی کرد
منم ۱ هفته هست باهاش رابطه دارم
ولی دلم هنوز پیش تهیونگه
.... هق.. خیلی بده
لباسمو پوشیدم و سمت کافه رفتم
لینو، هیونجین و گلوریا( دوست ات) نشسته بودن و منتظر من بودن
رفتم سمتشون و روی صندلی نشستم
ات: سلام..
هیونجین: سلام عزیزم
لینو: سلام
گلوریا: به سلام ات بالاخره دیدیمت!
ات: هه.. چطوری
گلوریا: مرسی خوبم
بعد از احوال پرسی
هیونجین: عزیزم چی میخوری؟
ات: مرسی. یه قهوه
هیونجین: باشه عزیزم الان سفارش میدم
هیونجین قهوه رو سفارش داد و دوباره نشست
بعد از ۱۰ دقیقه قهوه خوردن و خندیدن
به گوشی اتنوتیف اومد
درحالی که همه صحبت میکردن ، ات گوشیش رو برداشت و نوتیف رو خوند
از طرف ت..تهیونگ؟!
پیام رو باز کرد
تهیونگ: سلام عزیزم چطوری.. امیدوارم حالت خوب باشه عروسکم.. دلم برات تنگ شده.. ساعت ۷ بیا کافه همیشگی پرنسسم
ات قلبش لرزید
ات: ببخشید.. الان میام
ات بلند شد و کمی فاصله گرفت
از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه
ناخن هاش رو میخورد و راه میرفت
گلوریا: بچه ها الان میام
رفت سمت ات
گلوریا: چته دختر؟
ات: گ..گلوریا تهیونگ پیام داده!
گلوریا: چی چی گفته؟!
ات:گفته میخواد ببینه من.. ببین
پیام رو نشون گلوریا داد
گلوریا: نگو که میخوای بری
ات: چرا نرم؟ من ۲ ماه هست رویای این روز رو میبینم...
گلوریا:خیلی احمقی
یهو لینو اومد سمتشون
لینو: بیاید دیگه
گلوریا: لینو چرا اومدی...
لینو:چی شده؟
گلوریا: هیچی.. تهیونگ بهش پیام داده میخواد ببینتش.. ( به حالت تمسخر)
لینو:چی؟ میخوای بری؟
ات: دلیل بیار که چرا نرم؟
لینو:شوخی میکنی دیگه؟
۲.۲k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.