پارت بیستم
پارت بیستم
بعد از گذروندن پیاده روی طولانی همراه با غرغرهای ا.ت و هیجان تا به حال دیده نشده تهیونگ با در بزرگ اهنی رسیدن
-این همه راه منو اوردی در ببینم؟
٪پشت این درو باید ببینی!
تهیونگ دست ا.ت رو گرفت و به دنبال خودش کشید
٪خوبه؟
-وایی...اینجا
ا.ت از زیبایی حیاط و درخت های بزرگ و سرسبز زبونش بند اومده بود
یعنی اینجا بهشت بود؟
گودال اب بزرگی که بیشتر به برکه میزد و با اینکه غورباقه ها و ماهی های کوچیکی که توش شنا می کردن اما ابی و تمیز بود
باغچه های کوچیکی که بوته داشتن
بوته های گل رز بوته های توت فرنگی بوته های ذغال اخته بوته های بلوبری و کلی بوته های کوچیک و بزرگ
٪دوسش داری؟
-دوسش دارم؟ عاشقشم! نکنه قراره اینجا کشاورزی کنی؟
٪هم کشاورزی هم یه کار دیگه!
-چه کاری؟
تهیونگ جلو تر رفت و ا.ت هم به دنبالش
باورش نمیشد چیزی رو که با چشمای خودش میدید!
خونه ی نقلی با ایوونی بزرگ که گلدون های رنگی با گل هایی که تا حالا ندیده بودتشون تزیین شده بودن
تهیونگ از اینکه ا.ت رو به وجد اورده خندید
٪دوست دارم اینجا زندگی کنیم...من پیش پدر و مادرم کشاورزی می کنم و این درختا رو درست می کنم تو هم به بوته ها و گلا اب میدی و برامون غذای خوشمزه درست میکنی و بچه هامون که دارن توی ایوون می دوئن و می خوان از توی برکه بچه قورباغه هارو بگیرن!
-فانتزی های قشنگیه
ا.ت لبخندی زد و تهیونگ به همراه اون پیشونیش رو بوسید
....
٪خسته شدم! چقدر این دکترا کشش میدن!
-انقدر غر نزن! تموم شد دیگه!
٪خب...بگو ببینم چیشد؟
-گفتن هنوز نمیشه دیدش!
٪چییی؟
تهیونگ با عصبانیت پاشو به زمین کوبید
٪اخه چه معنی ای داره؟ اون سری هم گفتش دیده نمیشه و فقط دستش معلومه این چه مسخره بازی ایه؟
-اروم باش..با اینکارا که چیزی درست نمیشه
٪خب تو هم خودتو نشون بده دیگه! می خوای من و مامانت از فضولی بمیریم؟
تهیونگ رو به شکم برامده ا.ت این حرفو زد
-اینکه متوجه نمیشه تهیونگ!
٪ولی به فکر ما که باید باشه!
-درسته!
بعد از انتظار سوار قطار شدن
از وقتی که ازدواج کرده بودن و اومده بودن به شهر وسیله ی رفت و امدشون مترو بود
٪حالا که حوصله داره تا هفتا ایستگاه بعدی وایسه!
-چقدر صبرت کم شده تهیونگ!
٪خب راست میگم دیگه!
-البته قراره ایستگاه بعدی پیاده شیم
٪چی؟ ایستگاه بعدی که مرکز خریده
-می دونم عزیزم!...قراره واسه دختر کوچولومون خرید کنیم
٪هنوز که..چی؟؟ مگه نگفتی دکتره ندیدتش؟
-فکر کنم اشتباه گفتم!
ا.ت برگه رو از تو کیفش دراورد و به تهیونگ نشون داد
تهیونگ لبخند زد
٪یه دختر کوچولو...خیلی دوست داشتنیه
و با صدای کشیده شدن چرخ های قطار به ریل متوجه شدن به ایستگاه رسیدن
END
بالاخره این فیکم تموم شد عرر
قراره یه چند پارتی خفن از کوک بنویسم که حتما خوشتون میاد( ̄︶ ̄)↗
بعد از گذروندن پیاده روی طولانی همراه با غرغرهای ا.ت و هیجان تا به حال دیده نشده تهیونگ با در بزرگ اهنی رسیدن
-این همه راه منو اوردی در ببینم؟
٪پشت این درو باید ببینی!
تهیونگ دست ا.ت رو گرفت و به دنبال خودش کشید
٪خوبه؟
-وایی...اینجا
ا.ت از زیبایی حیاط و درخت های بزرگ و سرسبز زبونش بند اومده بود
یعنی اینجا بهشت بود؟
گودال اب بزرگی که بیشتر به برکه میزد و با اینکه غورباقه ها و ماهی های کوچیکی که توش شنا می کردن اما ابی و تمیز بود
باغچه های کوچیکی که بوته داشتن
بوته های گل رز بوته های توت فرنگی بوته های ذغال اخته بوته های بلوبری و کلی بوته های کوچیک و بزرگ
٪دوسش داری؟
-دوسش دارم؟ عاشقشم! نکنه قراره اینجا کشاورزی کنی؟
٪هم کشاورزی هم یه کار دیگه!
-چه کاری؟
تهیونگ جلو تر رفت و ا.ت هم به دنبالش
باورش نمیشد چیزی رو که با چشمای خودش میدید!
خونه ی نقلی با ایوونی بزرگ که گلدون های رنگی با گل هایی که تا حالا ندیده بودتشون تزیین شده بودن
تهیونگ از اینکه ا.ت رو به وجد اورده خندید
٪دوست دارم اینجا زندگی کنیم...من پیش پدر و مادرم کشاورزی می کنم و این درختا رو درست می کنم تو هم به بوته ها و گلا اب میدی و برامون غذای خوشمزه درست میکنی و بچه هامون که دارن توی ایوون می دوئن و می خوان از توی برکه بچه قورباغه هارو بگیرن!
-فانتزی های قشنگیه
ا.ت لبخندی زد و تهیونگ به همراه اون پیشونیش رو بوسید
....
٪خسته شدم! چقدر این دکترا کشش میدن!
-انقدر غر نزن! تموم شد دیگه!
٪خب...بگو ببینم چیشد؟
-گفتن هنوز نمیشه دیدش!
٪چییی؟
تهیونگ با عصبانیت پاشو به زمین کوبید
٪اخه چه معنی ای داره؟ اون سری هم گفتش دیده نمیشه و فقط دستش معلومه این چه مسخره بازی ایه؟
-اروم باش..با اینکارا که چیزی درست نمیشه
٪خب تو هم خودتو نشون بده دیگه! می خوای من و مامانت از فضولی بمیریم؟
تهیونگ رو به شکم برامده ا.ت این حرفو زد
-اینکه متوجه نمیشه تهیونگ!
٪ولی به فکر ما که باید باشه!
-درسته!
بعد از انتظار سوار قطار شدن
از وقتی که ازدواج کرده بودن و اومده بودن به شهر وسیله ی رفت و امدشون مترو بود
٪حالا که حوصله داره تا هفتا ایستگاه بعدی وایسه!
-چقدر صبرت کم شده تهیونگ!
٪خب راست میگم دیگه!
-البته قراره ایستگاه بعدی پیاده شیم
٪چی؟ ایستگاه بعدی که مرکز خریده
-می دونم عزیزم!...قراره واسه دختر کوچولومون خرید کنیم
٪هنوز که..چی؟؟ مگه نگفتی دکتره ندیدتش؟
-فکر کنم اشتباه گفتم!
ا.ت برگه رو از تو کیفش دراورد و به تهیونگ نشون داد
تهیونگ لبخند زد
٪یه دختر کوچولو...خیلی دوست داشتنیه
و با صدای کشیده شدن چرخ های قطار به ریل متوجه شدن به ایستگاه رسیدن
END
بالاخره این فیکم تموم شد عرر
قراره یه چند پارتی خفن از کوک بنویسم که حتما خوشتون میاد( ̄︶ ̄)↗
۶۰.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.