پارت نوزدهم
پارت نوزدهم
ا.ت توی یه خواربار فروشی به عنوان صندوق دار کار پیدا کرده بود
از اینکه بالاخره میتونست بره سرکار و هزینه های درمانشو با پرداخت شهریه دانشگاه جنی جبران کنه خوشحال بود!
امروز روز اول کاریش بود
بعد از پوشیدن بلوز و شلوار تابستونی کیفش رو برداشت و با خداحافظی از جنی به محل کارش رفت
چند قدمی از خونه دور نشده بود که چشمش به سوک وو افتاد
با دیدنش یاد خاطرات دردناک و عذاب اورش افتاد
اون اینجا چیکار می کرد؟
مگه جنی نگفته بود اون تو حبسه؟
سوک وو بهش نزدیک تر شد
-از جون من چی می خوای؟ برو پی کارت!
+میبینم زبونت دراز شده!
-خواهش می کنم ولم کن! من الان عاشق یکی دیگه هستم و نمی تونم..
+خودم دیدم!
ا.ت خشکش زد
سوک وو کی متوجه شد؟
+دیروز از پنجره اتاقم دیدمتون معلومه خیلی دوسش داری نه؟ اما من چی ازش کم داشتم؟ اون فقط یه کشاورزه! حتی یه ماشینم نداره!
-به تو ربطی نداره! اره من خیلی دوسش داشتم تو رو سننه؟
*عزیزم؟
ا.ت با شنیدن صدای دختری از پشت سر سوک وو متعجب شد
+دوست دخترمه..
-خیلی وقیحی! خودت تو رابطه ای بعد چشمت دنبال منه؟...ببین فقط لطفا سرت توی زندگی خودت باشه و منو فراموش کن چون من یکی رو دارم که از هر چیزی برام با ارزش تره!
و ا.ت قبل از اینکه فرصت حرف زدن به سوک وو بده از اونجا رفت
....
به ساعت های اخر کاریش نزدیک میشد
زمانی که کسی تو خواروبار فروشی نبود و فرصت کرد یکم استراحت کنه صدای پا شنید
با فکر اینکه مشتری باشه با غرولند به سمت پیشخوان رفت
اما به دیدن تهیونگ خشکش زد!
٪اومدم یکم خرید کنم!
-تو اینجا چیکار میکنی؟ چجوری پیدا کردی؟
٪جنی بهم ادرس اینجارو داد اگه کارت تموم شده بیا زودتر بریم می خوام یه چیز خوب بهت نشون بدم
-چی مثلا؟
*ا.ت این کیه؟
ا.ت با صدای رییسش برق از سرش پرید
-دوست پسرمه!
*تو تایم کاری که نباید با دوست پسرت لاس بزنی!
-می دونم
٪اگه میشه اجازه بدید ببرمش بیرون به هر حال روز اول کاریشه نباید این همه ازش کار بکشین!
*خیله خب! میتونی بری ا.ت
-ممنونم رییس
ا.ت لباساش رو عوض کرد و دست در دست تهیونگ از اونجا رفتن
٪چقدر این رییست توقع داره! مثلا روز اول کاریت بودا!
-خوبه خودتم تو کشاورزی به جونگکوک سخت میگیری! راستی نگفتی منو کجا می خوای ببری؟
٪خودت میبینی!
-نزدیکه؟
٪فک کنم باید خیلی راه بریم
-واییی تهیونگ من خسته ام پاهام درد میکنه از بس وایسادم بعد تو میخوای این همه منو راه ببری؟
٪نترس بابا خوشت میاد
ا.ت توی یه خواربار فروشی به عنوان صندوق دار کار پیدا کرده بود
از اینکه بالاخره میتونست بره سرکار و هزینه های درمانشو با پرداخت شهریه دانشگاه جنی جبران کنه خوشحال بود!
امروز روز اول کاریش بود
بعد از پوشیدن بلوز و شلوار تابستونی کیفش رو برداشت و با خداحافظی از جنی به محل کارش رفت
چند قدمی از خونه دور نشده بود که چشمش به سوک وو افتاد
با دیدنش یاد خاطرات دردناک و عذاب اورش افتاد
اون اینجا چیکار می کرد؟
مگه جنی نگفته بود اون تو حبسه؟
سوک وو بهش نزدیک تر شد
-از جون من چی می خوای؟ برو پی کارت!
+میبینم زبونت دراز شده!
-خواهش می کنم ولم کن! من الان عاشق یکی دیگه هستم و نمی تونم..
+خودم دیدم!
ا.ت خشکش زد
سوک وو کی متوجه شد؟
+دیروز از پنجره اتاقم دیدمتون معلومه خیلی دوسش داری نه؟ اما من چی ازش کم داشتم؟ اون فقط یه کشاورزه! حتی یه ماشینم نداره!
-به تو ربطی نداره! اره من خیلی دوسش داشتم تو رو سننه؟
*عزیزم؟
ا.ت با شنیدن صدای دختری از پشت سر سوک وو متعجب شد
+دوست دخترمه..
-خیلی وقیحی! خودت تو رابطه ای بعد چشمت دنبال منه؟...ببین فقط لطفا سرت توی زندگی خودت باشه و منو فراموش کن چون من یکی رو دارم که از هر چیزی برام با ارزش تره!
و ا.ت قبل از اینکه فرصت حرف زدن به سوک وو بده از اونجا رفت
....
به ساعت های اخر کاریش نزدیک میشد
زمانی که کسی تو خواروبار فروشی نبود و فرصت کرد یکم استراحت کنه صدای پا شنید
با فکر اینکه مشتری باشه با غرولند به سمت پیشخوان رفت
اما به دیدن تهیونگ خشکش زد!
٪اومدم یکم خرید کنم!
-تو اینجا چیکار میکنی؟ چجوری پیدا کردی؟
٪جنی بهم ادرس اینجارو داد اگه کارت تموم شده بیا زودتر بریم می خوام یه چیز خوب بهت نشون بدم
-چی مثلا؟
*ا.ت این کیه؟
ا.ت با صدای رییسش برق از سرش پرید
-دوست پسرمه!
*تو تایم کاری که نباید با دوست پسرت لاس بزنی!
-می دونم
٪اگه میشه اجازه بدید ببرمش بیرون به هر حال روز اول کاریشه نباید این همه ازش کار بکشین!
*خیله خب! میتونی بری ا.ت
-ممنونم رییس
ا.ت لباساش رو عوض کرد و دست در دست تهیونگ از اونجا رفتن
٪چقدر این رییست توقع داره! مثلا روز اول کاریت بودا!
-خوبه خودتم تو کشاورزی به جونگکوک سخت میگیری! راستی نگفتی منو کجا می خوای ببری؟
٪خودت میبینی!
-نزدیکه؟
٪فک کنم باید خیلی راه بریم
-واییی تهیونگ من خسته ام پاهام درد میکنه از بس وایسادم بعد تو میخوای این همه منو راه ببری؟
٪نترس بابا خوشت میاد
۳۹.۴k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.