هر وقت که قراره ببینمت سر از پا نمیشناسم.
هر وقت که قراره ببینمت سر از پا نمیشناسم.
هر جا باشم زودی خودم رو میرسونم بهت.
اون روز که گفتی توی دارو خونه ای ، مثل همیشه تندی یه شاخه گل گرفتم و راه افتادم.
برای من اینقدر متمایز با بقیه ی آدمها هستی که توی یه نگاه و توی ماشین در حال ِ حرکت زود بشناسمت.
وقتی رسیدم روی صندلی نشسته بودی و با گوشیت کار میکردی.
نیم رخت طرف من بود.
همونی که بیشتر از همیشه دوست داشتم.
اولش خواستم بیام داخل و کنارت بشینم اما زود پشیمون شدم.
گفتم از همینجا نگات میکنم.
نمیدونی چه کیفی داشت ، بی خیال داشتی با گوشی بازی میکردی توی داروخونه ، مثل یه تیکه ماه 😍😍😍
پشت ِ در ِ کشویی ِ داروخونه
زل زده بودم بهت.
دست کردم جیبم که گوشیو بردارم و بهت زنگ بزنم و ببینی منو ، اما بی خیال شدم.
گفتم ارامشت رو بهم نزنم .
نه ، راستش میخواستم همینجوری که حواست نیست بیشتر نگات کنم.
پلک نمیزدم که به اندازه یه پلک زدن هم دیدنت رو از دست ندم.
دستتو میبردی روی موهات ، میکشیدی به گوشت ، به صورتت ، منم به حال ِ انگشتات غبطه میخوردم.
خیلی نزدیک ِ در شده بودم.
در کشویی چند بار باز و بسته شد و من بیشتر دلم ضعف میرفت برات.
بهتر و واضح تر میدیدمت.
موهای خوشرنگتو ، چشای زیبات رو ، طرز نشستنت رو ، دیدن همه ی اینا دلمو بیشتر آب میکرد.
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود از اومدنم.
کیفم کوک بود که یه مرتبه متصدی داروخونه مثل خروس ِ بی محل اسمت رو خوند و از جات بلند شدی و رفتی سمتش.
خدا لعنتش کنه ، چی میشد دیر تر صدات میکرد.
وقتی اومدی سمت صندوق و منو دیدی که نیشم از ذوق تا بناگوش بازه ، همون لبخند ریز و خوشگل همیشگیت رو زدی.
دستم رفت روی سینه و قلبم.
چیزایی که توی دلم میگفتم رو اروم زمزمه کردم.
گفتم الهی پیشمرگت بشم😍
الان حال ِ سیاوش رو میفهم که چی میگفت توی ترانه ش
عاشق اون لحظه ام که، پشتِ پنجره بشینم
حواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم
#دلنوشته
#نامتواری
@namotevari
هر جا باشم زودی خودم رو میرسونم بهت.
اون روز که گفتی توی دارو خونه ای ، مثل همیشه تندی یه شاخه گل گرفتم و راه افتادم.
برای من اینقدر متمایز با بقیه ی آدمها هستی که توی یه نگاه و توی ماشین در حال ِ حرکت زود بشناسمت.
وقتی رسیدم روی صندلی نشسته بودی و با گوشیت کار میکردی.
نیم رخت طرف من بود.
همونی که بیشتر از همیشه دوست داشتم.
اولش خواستم بیام داخل و کنارت بشینم اما زود پشیمون شدم.
گفتم از همینجا نگات میکنم.
نمیدونی چه کیفی داشت ، بی خیال داشتی با گوشی بازی میکردی توی داروخونه ، مثل یه تیکه ماه 😍😍😍
پشت ِ در ِ کشویی ِ داروخونه
زل زده بودم بهت.
دست کردم جیبم که گوشیو بردارم و بهت زنگ بزنم و ببینی منو ، اما بی خیال شدم.
گفتم ارامشت رو بهم نزنم .
نه ، راستش میخواستم همینجوری که حواست نیست بیشتر نگات کنم.
پلک نمیزدم که به اندازه یه پلک زدن هم دیدنت رو از دست ندم.
دستتو میبردی روی موهات ، میکشیدی به گوشت ، به صورتت ، منم به حال ِ انگشتات غبطه میخوردم.
خیلی نزدیک ِ در شده بودم.
در کشویی چند بار باز و بسته شد و من بیشتر دلم ضعف میرفت برات.
بهتر و واضح تر میدیدمت.
موهای خوشرنگتو ، چشای زیبات رو ، طرز نشستنت رو ، دیدن همه ی اینا دلمو بیشتر آب میکرد.
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود از اومدنم.
کیفم کوک بود که یه مرتبه متصدی داروخونه مثل خروس ِ بی محل اسمت رو خوند و از جات بلند شدی و رفتی سمتش.
خدا لعنتش کنه ، چی میشد دیر تر صدات میکرد.
وقتی اومدی سمت صندوق و منو دیدی که نیشم از ذوق تا بناگوش بازه ، همون لبخند ریز و خوشگل همیشگیت رو زدی.
دستم رفت روی سینه و قلبم.
چیزایی که توی دلم میگفتم رو اروم زمزمه کردم.
گفتم الهی پیشمرگت بشم😍
الان حال ِ سیاوش رو میفهم که چی میگفت توی ترانه ش
عاشق اون لحظه ام که، پشتِ پنجره بشینم
حواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم
#دلنوشته
#نامتواری
@namotevari
۱۴.۲k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲