یکبار رفتیم به یک پارک شلوغ طبق معمول داشت به بازی بچه

یکبار رفتیم به یک پارک شلوغ ، طبق معمول داشت به بازی بچه ها نگاه می کرد و من غیر معمول تر ، زل زده بودم به "نیم رخ" صورتش.
باد موهای کنار روسری اش را بر میداشت، و روی صورتش می کشید، و با هر خنده ی بچه ها، لبخندش، چند برابر زیباترش می کرد ....
آخرش از کوره در رفت ...
- " چرا اینطوری خیره شدی به من ...

زشته

... مردم دارن نگاهمون می کنن "
راست می گفت ، مردم تازگی ها، فقط زشتی ها را می بینند . ولی من هنوز نفهمیدم این " زشت" که می گفت ...
زل زَدَن های من بود ...!
یا بی توجهی هاش به من !؟

#حمید_جدیدی
دیدگاه ها (۵)

آه می بینم، می بینمتو به اندازه ی تنهایی من خوشبختیمن به اند...

بیـــشتر آدم هاتجربه ی یک شب تا صبح نخــوابیدن رو دارندیک شب...

هر پنجره، آواز رهایی شده استغرق عسل، استکان چایی شده استخورش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط