یکبار رفتیم به یک پارک شلوغ ، طبق معمول داشت به بازی بچه
یکبار رفتیم به یک پارک شلوغ ، طبق معمول داشت به بازی بچه ها نگاه می کرد و من غیر معمول تر ، زل زده بودم به "نیم رخ" صورتش.
باد موهای کنار روسری اش را بر میداشت، و روی صورتش می کشید، و با هر خنده ی بچه ها، لبخندش، چند برابر زیباترش می کرد ....
آخرش از کوره در رفت ...
- " چرا اینطوری خیره شدی به من ...
زشته
... مردم دارن نگاهمون می کنن "
راست می گفت ، مردم تازگی ها، فقط زشتی ها را می بینند . ولی من هنوز نفهمیدم این " زشت" که می گفت ...
زل زَدَن های من بود ...!
یا بی توجهی هاش به من !؟
#حمید_جدیدی
باد موهای کنار روسری اش را بر میداشت، و روی صورتش می کشید، و با هر خنده ی بچه ها، لبخندش، چند برابر زیباترش می کرد ....
آخرش از کوره در رفت ...
- " چرا اینطوری خیره شدی به من ...
زشته
... مردم دارن نگاهمون می کنن "
راست می گفت ، مردم تازگی ها، فقط زشتی ها را می بینند . ولی من هنوز نفهمیدم این " زشت" که می گفت ...
زل زَدَن های من بود ...!
یا بی توجهی هاش به من !؟
#حمید_جدیدی
۳۱۵
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.