خانه گرفته...هوای من برفی ست
خانه گرفته...هوای من برفی ست
سکوت های زنانه،سکوت ِ پر حرفی ست
که دست شسته ام از ظرف های شام و ناهار
که روزهاست تلنبار توی جاظرفی ست
که مانده در بدنم درد ِ لذتی کهنه...
که باز خیره شوم طبق عادتی کهنه...
به دردهای زنانه...به لکه های خون
به برفکی که نشسته ست روی تلویزیون
مزاج سرد تو و اوج های زود انزال
به خواب رفتن من در ادامه ی سریال
که تکه های یخ از زندگی م می افتد
[و آب می شود آرام برفک یخچال]
کنار آمدن ِ پرده توی تاریکی
و ترس ِ لمس شدن های قبل نزدیکی
چقدر رابطه ی نیمه کاره در من مُرد
و عشق با بدنی تکه پاره در من مُرد
چقدر گرم گرفتی و دیر جوشیدم
و عیب های تنم را شبانه پوشیدم
منی که از تو فقط دست خوردگی دارم
که چشم بسته ام و حسّ ِ مردگی دارم
که دلخوشم به نبودن...به بودنی اسمی
به ارتباط فقط - احمقانه ی – جسمی
اگرچه آن طرف شیشه آسمان صاف است
و هرچه هست فقط ابرهای تزئینی ست
به سردخانه ی من پشت کرده خورشید و
هنوز این طرف شیشه...برف سنگینی ست!
سکوت های زنانه،سکوت ِ پر حرفی ست
که دست شسته ام از ظرف های شام و ناهار
که روزهاست تلنبار توی جاظرفی ست
که مانده در بدنم درد ِ لذتی کهنه...
که باز خیره شوم طبق عادتی کهنه...
به دردهای زنانه...به لکه های خون
به برفکی که نشسته ست روی تلویزیون
مزاج سرد تو و اوج های زود انزال
به خواب رفتن من در ادامه ی سریال
که تکه های یخ از زندگی م می افتد
[و آب می شود آرام برفک یخچال]
کنار آمدن ِ پرده توی تاریکی
و ترس ِ لمس شدن های قبل نزدیکی
چقدر رابطه ی نیمه کاره در من مُرد
و عشق با بدنی تکه پاره در من مُرد
چقدر گرم گرفتی و دیر جوشیدم
و عیب های تنم را شبانه پوشیدم
منی که از تو فقط دست خوردگی دارم
که چشم بسته ام و حسّ ِ مردگی دارم
که دلخوشم به نبودن...به بودنی اسمی
به ارتباط فقط - احمقانه ی – جسمی
اگرچه آن طرف شیشه آسمان صاف است
و هرچه هست فقط ابرهای تزئینی ست
به سردخانه ی من پشت کرده خورشید و
هنوز این طرف شیشه...برف سنگینی ست!
۱.۹k
۰۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.