𝑹𝒆𝒅 𝑹𝒐𝒔𝒆
#𝑹𝒆𝒅_𝑹𝒐𝒔𝒆
#رز_قرمز
PART: 3
رفتم بیرون خونه بزرگی بود واسه همین نمیدونستم کدوم طرف برم که نیلا رو دیدم اینگار اونم اومده بود دیدن من
نیلا: اوه ات بیا خونه رو نشونت بدم
به موقع ا مدی دختر بریم
خونش چقدر بزرگ بود همه جارو خوب به ذهنم سپردم و رفتم سمت اشپز خونه
اجوما: بیا این سطلوو بگیر و برو زمینو خوب طی بکش بعدشم با این دستمال خشکش کن
چشم
خدایا ببین جه کارا که با ادم نمیکنی باید بیام زمین خونه یه مافیا رو طی بکشم عظمتتو شکر واقعا بخدا اگه میتونستم همین الان میرفتم بیرون پشت سرمم نگاه نمیکردم همشون عجیبن
بالاخره تموم شد اوههه کمرم خشک شد سطلو بردم گذاشتم اتاقکی مخصوص وسایل تمیز کاری بود بعدش اومدم بیرون
اجوما: بیا این پیشبندو ببند و عذا درست کن غذا هایی که باید درست کنی رو در کابینت چسبیده
اما من خست.م
اجوما: میخواستی خدمتکار نشی حالام که شدی کارتو زود انجام بده(رفت)
زنیکع پیر خرفت گارتو زود تر انجام بده گگگ
ته: با کی بودی
از ترس دو متر بالا تر پریدم
ش.شما
بعدش به خودم اومدم تعظیم کردم
چیزی لازم داشتید ارباب
ته خنده تو گلویی کردو گفت
ته: نه کاری ندارم ولی انگار تو داشتی غیبت میکردی پشت خدمتکار محبوب جونگکوک
اخه این زنیکه چی داره محبو.....
فهمیدم چه گندی زدم سریع دستمو گذاشتم تو دهنم
ته بازم خندید و رفت بیرون قبل رفتن گفت
ته: بهتره مواظب نرف زدنت باشی کوچولو
ایشش اصن بابام به من اینجوری دستور نمیده که این میده مسخره گگگ
شامم به هزار بدبختی درست کردمو رو میز چیدم داشتم از خستگی بیهوش میدشم ولی باید وایمیستادم تا اقایون شامو میل کنن و میزی لازم نداشته باشن
اومدن سر میز نشستن اینبار یکی دیگم بهشون اضافه شده بود نمیدونم کی بود
داشتن میخوردن اون پسره جونگکوک یه لقمه از دوکبوکی که درست کرده بودم خورد بعدش بشقابو پرت کرد پایین
_ کی این اشغالووو درست کردها(داد)
اجوما: خدمتکار جدید
_یه نگاه خوفناکی بهم انداخت دلم میخواست برم همین الان یه مشت بزنم تو صورتش هوففف ارام باش اتت
_دیگه این دختره حق اشپزی نداره و فقط کارای شستوشو رو بهش بدین(جدی و سرد)
_فهمیدیننن(داد)
خدمتکارا که به صف شده بودن یه صدا گفتن بله
بعدش هر کدوم رفتن سر کارشون من موندم با یه بشقاب شکسته و ریخته شدن زحمت های چند ساعتم یه پارچه از تو کشو اشپز خوته برداشتم شیشه هارو توش جمع کردم بعدش بردم داخل اشپز خونه همه یجوری نگام میکردن
یه دستمال دیگه برداشتمو شرو عکردم به جمع کردن که یه تیکه شیشه خورده رفت تو دستم ولی عمیق بود جوری که پارچه سفید نصفش خونی بود اون پسره اسمش تهیونگ اومد نشست کنارم
ته :دستت خون شده
بله
ادامه دارد......
#رز_قرمز
PART: 3
رفتم بیرون خونه بزرگی بود واسه همین نمیدونستم کدوم طرف برم که نیلا رو دیدم اینگار اونم اومده بود دیدن من
نیلا: اوه ات بیا خونه رو نشونت بدم
به موقع ا مدی دختر بریم
خونش چقدر بزرگ بود همه جارو خوب به ذهنم سپردم و رفتم سمت اشپز خونه
اجوما: بیا این سطلوو بگیر و برو زمینو خوب طی بکش بعدشم با این دستمال خشکش کن
چشم
خدایا ببین جه کارا که با ادم نمیکنی باید بیام زمین خونه یه مافیا رو طی بکشم عظمتتو شکر واقعا بخدا اگه میتونستم همین الان میرفتم بیرون پشت سرمم نگاه نمیکردم همشون عجیبن
بالاخره تموم شد اوههه کمرم خشک شد سطلو بردم گذاشتم اتاقکی مخصوص وسایل تمیز کاری بود بعدش اومدم بیرون
اجوما: بیا این پیشبندو ببند و عذا درست کن غذا هایی که باید درست کنی رو در کابینت چسبیده
اما من خست.م
اجوما: میخواستی خدمتکار نشی حالام که شدی کارتو زود انجام بده(رفت)
زنیکع پیر خرفت گارتو زود تر انجام بده گگگ
ته: با کی بودی
از ترس دو متر بالا تر پریدم
ش.شما
بعدش به خودم اومدم تعظیم کردم
چیزی لازم داشتید ارباب
ته خنده تو گلویی کردو گفت
ته: نه کاری ندارم ولی انگار تو داشتی غیبت میکردی پشت خدمتکار محبوب جونگکوک
اخه این زنیکه چی داره محبو.....
فهمیدم چه گندی زدم سریع دستمو گذاشتم تو دهنم
ته بازم خندید و رفت بیرون قبل رفتن گفت
ته: بهتره مواظب نرف زدنت باشی کوچولو
ایشش اصن بابام به من اینجوری دستور نمیده که این میده مسخره گگگ
شامم به هزار بدبختی درست کردمو رو میز چیدم داشتم از خستگی بیهوش میدشم ولی باید وایمیستادم تا اقایون شامو میل کنن و میزی لازم نداشته باشن
اومدن سر میز نشستن اینبار یکی دیگم بهشون اضافه شده بود نمیدونم کی بود
داشتن میخوردن اون پسره جونگکوک یه لقمه از دوکبوکی که درست کرده بودم خورد بعدش بشقابو پرت کرد پایین
_ کی این اشغالووو درست کردها(داد)
اجوما: خدمتکار جدید
_یه نگاه خوفناکی بهم انداخت دلم میخواست برم همین الان یه مشت بزنم تو صورتش هوففف ارام باش اتت
_دیگه این دختره حق اشپزی نداره و فقط کارای شستوشو رو بهش بدین(جدی و سرد)
_فهمیدیننن(داد)
خدمتکارا که به صف شده بودن یه صدا گفتن بله
بعدش هر کدوم رفتن سر کارشون من موندم با یه بشقاب شکسته و ریخته شدن زحمت های چند ساعتم یه پارچه از تو کشو اشپز خوته برداشتم شیشه هارو توش جمع کردم بعدش بردم داخل اشپز خونه همه یجوری نگام میکردن
یه دستمال دیگه برداشتمو شرو عکردم به جمع کردن که یه تیکه شیشه خورده رفت تو دستم ولی عمیق بود جوری که پارچه سفید نصفش خونی بود اون پسره اسمش تهیونگ اومد نشست کنارم
ته :دستت خون شده
بله
ادامه دارد......
۴.۶k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.