part

part:³⁵
_____________________________________
هارین: از شوهرم طلاق گرفتم
یونا: چی ؟ چرا؟
هارین: دیگه نتونستیم باهم زندگی کنیم
یونا: وای
هارین: خ حالا اینارو ولش کن از خودت چخبر؟
یونا: خیلی اتفاقات افتاده تو این مدت
هارین: خب تعریف کن
یونا: من ازدواج کردم‌ ......

یونا کل ماجرا هارو تعریف کرد

هارین: چی ؟ بابا؟ بابا رو کشتن؟
یونا: آره بعد یه ناشناس بهم گفت دوست صمیمیت می چا پیدات میکنه کل واقعیت رو میکع منم نمیدونستم چیکار‌کنم تصمیم گرفتم انتقام بگیرم ولی با وجود می چا نمیشد می چا رو کشتم الانم به سوجون گفتم که یه جوری پدر تهیونگ هانول رو از راه بدر کنه الانم اسمم می چاست

هارین: باورم نمیشه
یونا: توام کمکم کن انتقام پدرمون بگیریم

هارین خیلی شوکه شده بود زل زد بود به میز

هارین: ب باشه
یونا: مرسی خواهر گلم
هارین: حالا باید چیکار کنین
یونا: مکاری نمیکنیم سوجون همه چی رو ترتیب میده
هارین: باشع
یونا: خب بریم
هارین: کجا
یونا: بریم بهت میگم
هارین: باشه بریم

یونا پ هارین رفتن سمت ماشین و سوار شده پ رفتن سمت عمارت ... و بعد چندمین رسیدن و پیاده شدن

هارین: واو اینجا دیگه کجاست
یونا: همون جایی که من زندگی میکنم
هارین: چه بزرگه حتما خیلی پولدار
یونا: یله ... بریم داخل

یونا" رفتیم داخل که دیدم جنا لیا و جیمین تهیونگ نشستن تو پذیرایی
_____________________________________
ادامه دارد...♡
_____________________________________
دیدگاه ها (۴)

part:³⁶_____________________♡______________یونا :سلام... معر...

اسلاید دوم: عکس هارین سن:2۴

part:³⁴_____________________________________هارین: کرهیونا: ...

part:³³_____________________________________سوجون: باشه خداف...

عشق بی پایان من

پارت سوم خندیدن ماه 🌚🌙✨

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط