part

part:³⁶
_____________________♡______________
یونا :سلام... معرفی میکنم خواهرم هارین
جیمین: خواهر داری؟
یونا: خواهر ناتنیمع

یونا و هارین اومدن نشستن

یونا: ما هارین رو از پرورشگاه آوردیم من تک فرزند بودم مامانم بچه دار نمیشد بخاطر اینکه کندتنها نباشم تصمیم گرفتن برن از پرورشگاه هارین رو بیارن
هارین: ببخشید مزاحم شدم
جنا: توکه میدونی مزاحم شدی چرا اومدی
تهیونگ: به توچه خودم گفتم بیاد
جنا: عه عمو هانول میدونه
یونا: به تو ربطي نداره *داد*
جنا: چطور جرعت کردی سرمن داد بزنی
جیمین:خفه شو جنا

جنا ساکت شد و چیزی نگفت

یونا روبه هارین: ببخشید
تهیونگ: می چا خواهرتون ببر داخل اتاق

یونا و هارین رفتن داخل اتاق

جنا آروم زیر لب:‌ خودش کم بود خواهرشم اومد

یونا: حرفشو نادیده بگیز اون همیشه از خود راضیه
هارین :نه بابا من اومدم برای کاری که انجام بدیم
یونا:مرسی

تهیونگ اومد داخل

تهیونگ: خب یه اتاق آماده هست بگو خواهرت بره اونجا
هارین: نه من مزاحم نمیشم
تهیونگ: مزاحم نیستی بلاخره توام جزوی آزمایی
هارین: ممنون
یونا: خب بریم

هارین و یونا رفتن سمت اتاقی که تهیونگ گفت

هارین: اعععع چه بزرگه
یونا: آره... خب هرکاری داشتی بهم بگو
هارین: باشه ممنون
یونا: فعلا

(عصر)

هارین" حوصلم سر رفته بودم رفتم سمت اتاق یونا و دردنکنه

تق تق تق

یونا: بله
هارین: سلام
یونا: کاری داشتی
هارین: آره امشب میای بریم بار
یونا: امشب ... آخه
_______________________♡____________
ادامه دارد...♡
__________♡_________________________
دیدگاه ها (۵)

اسلاید دوم: عکس هارین سن:2۴

part:³⁷_____________________________________یونا: امشب ... آ...

part:³⁵_____________________________________هارین: از شوهرم ...

part:³⁴_____________________________________هارین: کرهیونا: ...

Between the Tides³²یک هفته بعد تهیونگتو دفترم بودم تق تق تق ...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

عشق بی پایان من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط