عشق اجباری پارت سه مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_سه #مهدیه_عسگری
-ببخشید شما با منی؟؟؟
با ترس برگشتم به پشت سرم نگاه کردم که با دیدن شخص پشت سرم سریع برگشتم و کیفمو برداشتم و اول اروم از پشت میز بلند شدم و بعد تند گفتم:
بلــه با خوده خوده شما بودم....
بعدم دوتا پا داشتم چهارتا دیگه قرض کردم و مثله خر شروع کردم به دویدن....
همه انگار که دارن به یه منگل نگاه میکنن نگام میکردن....
سریع به سمت پارکینگ دانشجوها رفتم و سوار مزدا۳مشکیم شدم و با سرعت به سمت خونه روندم....
ولــش کن نهال خودش با تاکسـی میره خونه....
خیلی ناشیانه بدون اینکه تو پارکینگ پارک کن پشت در پارکش کردم و درو با هول باز کردم و رفتم تو....با اینکه دیگه اینجا نبود که بترسم ولی از بس خشک و جدی بود ازش میترسیدم....
دره پارکینگ و بستم و تکیه دادم بهش و شروع کردم به نفس نفس زدن....
یکم که حالم جا اومد دوباره شروع کردم به فوش دادن:مرتیکه یالغوز خوشگل...هنوز یاد نگرفته بی اجازه به حرفای دیگران گوش نکنه....
-ببخشید میشه بپرسم شما چه مشکلی با من دارید خانوم به ظاهر محترم ؟؟؟؟!!!......
چشمام قد دو تا قابلمه شدن...انگار که به گوشام شک داشته باشم ســـرمو اوردم بالا و به روبه روم نگاه کردم که دیدم دست به جیب بایه ژست شیک نگام میکنه....حتم داشتم قیافم مثله این سکته ایها کج و کــــــوله شده...
تند تند با هول گفتم:چیزه م.من..خ.خی.خیلی عجله دارم خدافـــظ.....
بعدم سریع از بغلش رد شدم و خودم پرت کردم تو اسانسور....وقتی رسیدم سینه به سینه ینفر شدم....
با دیدنش دهنم باز موند...نکنه این همسایه بغلی جدیدمه؟؟؟؟....
-ببخشید شما با منی؟؟؟
با ترس برگشتم به پشت سرم نگاه کردم که با دیدن شخص پشت سرم سریع برگشتم و کیفمو برداشتم و اول اروم از پشت میز بلند شدم و بعد تند گفتم:
بلــه با خوده خوده شما بودم....
بعدم دوتا پا داشتم چهارتا دیگه قرض کردم و مثله خر شروع کردم به دویدن....
همه انگار که دارن به یه منگل نگاه میکنن نگام میکردن....
سریع به سمت پارکینگ دانشجوها رفتم و سوار مزدا۳مشکیم شدم و با سرعت به سمت خونه روندم....
ولــش کن نهال خودش با تاکسـی میره خونه....
خیلی ناشیانه بدون اینکه تو پارکینگ پارک کن پشت در پارکش کردم و درو با هول باز کردم و رفتم تو....با اینکه دیگه اینجا نبود که بترسم ولی از بس خشک و جدی بود ازش میترسیدم....
دره پارکینگ و بستم و تکیه دادم بهش و شروع کردم به نفس نفس زدن....
یکم که حالم جا اومد دوباره شروع کردم به فوش دادن:مرتیکه یالغوز خوشگل...هنوز یاد نگرفته بی اجازه به حرفای دیگران گوش نکنه....
-ببخشید میشه بپرسم شما چه مشکلی با من دارید خانوم به ظاهر محترم ؟؟؟؟!!!......
چشمام قد دو تا قابلمه شدن...انگار که به گوشام شک داشته باشم ســـرمو اوردم بالا و به روبه روم نگاه کردم که دیدم دست به جیب بایه ژست شیک نگام میکنه....حتم داشتم قیافم مثله این سکته ایها کج و کــــــوله شده...
تند تند با هول گفتم:چیزه م.من..خ.خی.خیلی عجله دارم خدافـــظ.....
بعدم سریع از بغلش رد شدم و خودم پرت کردم تو اسانسور....وقتی رسیدم سینه به سینه ینفر شدم....
با دیدنش دهنم باز موند...نکنه این همسایه بغلی جدیدمه؟؟؟؟....
۳.۱k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.