عشق اجباری پارت دو مهدیه عسگری
#عشق اجباری #پارت_دو #مهدیه_عسگری
چشمتون روز بد نبینه همون یارو دیروزیه که شرفم جلوش بر باد رفت اومد تو....نشست پشت صندلی و خیلی جدی شروع به معرفی خودش کرد:
سلام من فرهود اسدی هستم استاد این ترمتون....
امیدوارم که باهم کنار بیایم ...واینکه من هفته دوتا امتحان میگیرم.... تا اینو گفت صدای همو از هر سمت با اعتراض بلند شد که محکم روی میز کوبید که همه خفه شدن:و اینکه کسی حق اعتراض نداره...دفعه اخرتون باشه توی حرفم میپرید...(نه بابا چه خفن)..
دیر آمدگی به هیچ عنوان قابل قبول نیست...فقط دوبار در سال میتونید غایب کنید ....خوب اگه سوالی دارید در خدمتم؟!....
کسی از ترس چیزی نگفت که اونم پا شد و شروع کرد به درس دادن....
با خسته نباشیدی که گفت احساس کردم از زندان آزاد شدم.... آخه لعنتی آدم همچین درس سختی رو بدون استراحت و پشت سرهم درس میده؟!....
با نهال به بوفه رفتیم و دوتا فنجون قهوه گرفتیم...
وقتی نشستیم قضیه رو برای نهال تعریف کردم که دهنش باز موند:نه بابا...سری تکون دادم و گفتم:
به جان تو راس میگم...طرف یه آدم گاویه که نگو...
نگاه نکن استاد یه همچین دانشگاهیه!!!...راسته میگن تحصیل شعور نمیاره....
دیدم نهال همش داره چشم و ابرو میده به پشت سرم...از دستش عاصی شدم و گفتم:چته چرا همچین میکنی؟!...فهمیدم چشم و ابرو داری؟!...
با صدای آشنا و مردونه ای که از پشت سرم بلند شد روح از تنم رفت....
چشمتون روز بد نبینه همون یارو دیروزیه که شرفم جلوش بر باد رفت اومد تو....نشست پشت صندلی و خیلی جدی شروع به معرفی خودش کرد:
سلام من فرهود اسدی هستم استاد این ترمتون....
امیدوارم که باهم کنار بیایم ...واینکه من هفته دوتا امتحان میگیرم.... تا اینو گفت صدای همو از هر سمت با اعتراض بلند شد که محکم روی میز کوبید که همه خفه شدن:و اینکه کسی حق اعتراض نداره...دفعه اخرتون باشه توی حرفم میپرید...(نه بابا چه خفن)..
دیر آمدگی به هیچ عنوان قابل قبول نیست...فقط دوبار در سال میتونید غایب کنید ....خوب اگه سوالی دارید در خدمتم؟!....
کسی از ترس چیزی نگفت که اونم پا شد و شروع کرد به درس دادن....
با خسته نباشیدی که گفت احساس کردم از زندان آزاد شدم.... آخه لعنتی آدم همچین درس سختی رو بدون استراحت و پشت سرهم درس میده؟!....
با نهال به بوفه رفتیم و دوتا فنجون قهوه گرفتیم...
وقتی نشستیم قضیه رو برای نهال تعریف کردم که دهنش باز موند:نه بابا...سری تکون دادم و گفتم:
به جان تو راس میگم...طرف یه آدم گاویه که نگو...
نگاه نکن استاد یه همچین دانشگاهیه!!!...راسته میگن تحصیل شعور نمیاره....
دیدم نهال همش داره چشم و ابرو میده به پشت سرم...از دستش عاصی شدم و گفتم:چته چرا همچین میکنی؟!...فهمیدم چشم و ابرو داری؟!...
با صدای آشنا و مردونه ای که از پشت سرم بلند شد روح از تنم رفت....
۲.۸k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.