سیاه و سفیدpt41
سیاه و سفیدpt41
جونکوک به سمت آدرسی که شوگا فرستاد رفت بعد. 20 مین رسیدن به یه ساختمون بلند
+اینجا کجاست؟
-شوگا اینجا استراحت میکنه
+چرا بیمارستان نیست
-نمیدونم
آت و جونکوک وارد ساختمون و بعدش سوار آسانسور شدن و رفتن طبقه 12 ، از آسانسور پیاده شدن و رفتن سمت پلاک 76
+اینجاست
-فک کنم
+چرا کلید رو دره
-نمیدونم بازش کن
آت کلید رو چرخوند و درو باز کرد ، همجا تاریک بود وای یهو با صدای ترکیدن چیزی تمام خونه روشن شد
همه ی کسایی که اونجا بودن جیغ زدن ، آت دستشو جلو دهنش نگه داشته بود یه نگاهی به جونکوک انداخت و جونکوک هم یه لبخندی بهش زد و رفت از پشت بغلش کرد
-تولدت مبارک
آت چرخید سمت جونکوک
+تو از کجا میدونی
-به لطف داداش عزیزت
آت از بغل جونکوک درومد و سمت شوگا رفت
+از کی تا حالا به من دروغ میگی داداش جون
@دیگه کاریه که شده آبجی جونم
و بعدش آت رو بغل کرد
@تولدت مبارک عزیزم
*آت (جیغ)
+زهرمار تو اینجا چیکار میکنی
*یعنی میگی تولد دوستم نیام
+(خنده) بیا اینجا گاو جونم
*خر قشنگم تولدت مبارک
=قشنگم!
آت با صدایی که از پشتش اومد از بغل جینا درومد و به سمت صدا و چرخید
+جونگ مین
و پرید بغل جونگ مین
=تولدت مبارک عزیزم
+وای خیلی وقت بود ندیدمت
بعد از ا مین ار بغل جونگ مین درومد جیمین هم بهش تبریک گفت و دوستای جونکوک(اعضای گروه) سلام کرد و اونا هم به آت تبریک گفتن
+سلام من مین اتم
÷خوشبختم منم کیم تهیونگم
تهیونگ یه نگاهی به آت انداخت و یادش اومد که دوسال پیش جونکوک اطلاعات آت رو ازش گرفت گرفته بود و با یه نیشخندی به جونکوک نگاه کرد و جونکوک هم منظورش گرفت و خندید.
×سلام من جینم
+سلام ، آه همون جین معروف
×خوبه منو میشناسین،ولی از کجا ؟
+کوک گفت پستپختش برده به شما
×معموله که دستپختم خوبه
با حرف جین تمام کسایی که اونجا بودن خندیدن
بعد30 مین کیکو آوردن آت هم شعمارو فوت کرد و همه براش دست زدن ، که یهو جونکوک رفت پیشش و جلوش زانو زد ، یه جعبه از جیبش درآورد و جلوی آت بازش کرد که باعث شد آت شوکه بشه (عکس انگشتر رو میزارم)
-ات با من ازدواج میکنی؟
آت که شوک شده بود یه نگاهی به جونکوک و بعدش به شوگا انداخت و شوگاهم بهش لبخند زد
+آر...اره
جونکوک بلند شد انگشتر رو کرد دستش و بعد بغلش کرد و اون مهمونی هم به خوبی گذشت
(یه سال بعد)
تو این یه سال آت جزو باند جونکوک شده بود با هم به خوبی کنار میومدن البته تا وقتی که آت عصبی نشه و به سیم آخر نزنه
-ات مدارکو بده
+بیا ، خونش تو //////این خیابونه
-ادم هست جلو خونش؟
+حدود 10 تا 15 تا
-خوبه،تو حاضری
+اره
-پس بزن بریم
آت سوار موتور خودش و جونکوک هم سوار اون یکی موتور شد و بادیگارد هام پشت سرشون بود تا برن برای مأموریت
(End)
جونکوک به سمت آدرسی که شوگا فرستاد رفت بعد. 20 مین رسیدن به یه ساختمون بلند
+اینجا کجاست؟
-شوگا اینجا استراحت میکنه
+چرا بیمارستان نیست
-نمیدونم
آت و جونکوک وارد ساختمون و بعدش سوار آسانسور شدن و رفتن طبقه 12 ، از آسانسور پیاده شدن و رفتن سمت پلاک 76
+اینجاست
-فک کنم
+چرا کلید رو دره
-نمیدونم بازش کن
آت کلید رو چرخوند و درو باز کرد ، همجا تاریک بود وای یهو با صدای ترکیدن چیزی تمام خونه روشن شد
همه ی کسایی که اونجا بودن جیغ زدن ، آت دستشو جلو دهنش نگه داشته بود یه نگاهی به جونکوک انداخت و جونکوک هم یه لبخندی بهش زد و رفت از پشت بغلش کرد
-تولدت مبارک
آت چرخید سمت جونکوک
+تو از کجا میدونی
-به لطف داداش عزیزت
آت از بغل جونکوک درومد و سمت شوگا رفت
+از کی تا حالا به من دروغ میگی داداش جون
@دیگه کاریه که شده آبجی جونم
و بعدش آت رو بغل کرد
@تولدت مبارک عزیزم
*آت (جیغ)
+زهرمار تو اینجا چیکار میکنی
*یعنی میگی تولد دوستم نیام
+(خنده) بیا اینجا گاو جونم
*خر قشنگم تولدت مبارک
=قشنگم!
آت با صدایی که از پشتش اومد از بغل جینا درومد و به سمت صدا و چرخید
+جونگ مین
و پرید بغل جونگ مین
=تولدت مبارک عزیزم
+وای خیلی وقت بود ندیدمت
بعد از ا مین ار بغل جونگ مین درومد جیمین هم بهش تبریک گفت و دوستای جونکوک(اعضای گروه) سلام کرد و اونا هم به آت تبریک گفتن
+سلام من مین اتم
÷خوشبختم منم کیم تهیونگم
تهیونگ یه نگاهی به آت انداخت و یادش اومد که دوسال پیش جونکوک اطلاعات آت رو ازش گرفت گرفته بود و با یه نیشخندی به جونکوک نگاه کرد و جونکوک هم منظورش گرفت و خندید.
×سلام من جینم
+سلام ، آه همون جین معروف
×خوبه منو میشناسین،ولی از کجا ؟
+کوک گفت پستپختش برده به شما
×معموله که دستپختم خوبه
با حرف جین تمام کسایی که اونجا بودن خندیدن
بعد30 مین کیکو آوردن آت هم شعمارو فوت کرد و همه براش دست زدن ، که یهو جونکوک رفت پیشش و جلوش زانو زد ، یه جعبه از جیبش درآورد و جلوی آت بازش کرد که باعث شد آت شوکه بشه (عکس انگشتر رو میزارم)
-ات با من ازدواج میکنی؟
آت که شوک شده بود یه نگاهی به جونکوک و بعدش به شوگا انداخت و شوگاهم بهش لبخند زد
+آر...اره
جونکوک بلند شد انگشتر رو کرد دستش و بعد بغلش کرد و اون مهمونی هم به خوبی گذشت
(یه سال بعد)
تو این یه سال آت جزو باند جونکوک شده بود با هم به خوبی کنار میومدن البته تا وقتی که آت عصبی نشه و به سیم آخر نزنه
-ات مدارکو بده
+بیا ، خونش تو //////این خیابونه
-ادم هست جلو خونش؟
+حدود 10 تا 15 تا
-خوبه،تو حاضری
+اره
-پس بزن بریم
آت سوار موتور خودش و جونکوک هم سوار اون یکی موتور شد و بادیگارد هام پشت سرشون بود تا برن برای مأموریت
(End)
۱۰.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.