سیاه و سفید pt40
سیاه و سفید pt40
(پرش زمانی فردا)
آت و جونکوک بعداز التماس های جونکوک به ات تو هوای پیما بودن، ساعت 4 بود دیگه تقریبا اخرای پرواز بود . بعد 30 مین هواپیما نشست و آت و جونکوک از هواپیما پیاده شدن و رفتن به عمارت کوک
+مثل قبله فرقی نکرده
-ارع، تو برو یکم بخواب ساعت ۸میریم
+باشه
آت رفت سمت اتاقی که قبلاً توش بود وقتی واردش شد تمام خاطرات دوسال پیش یادش اومد چه خوشحالیاشون که البته کم بود و چه ناراحتیاشون ، با یه لبخند کولش رو رو صندلی گذاشت و خودشو پرت کرد رو تخت و با دردی که تو بدنش شکل کرد ناله خفه ای کرد .
کوک انگشتری که دیروز از بادیگارد گرفته بود رو از جیبش درآورد و یه نگاهی بهش انداخت و بعد زنگ زد به شوگا
-سلام هیونگ
@سلام رسیدن
-اره زنگ زدم آدرسو بپرسم
@خب براتون لوکیشن میفرستم
-اوکی فقط چیزه..
@چی
-من برا آت انگشتر گرفتم میخوام امشب ازش خواستگاری کنم
@چی ؟ امشب
-اره
@بعد از اینهمه کاری که باهاش کردی
-اره ولی خب قول میدم دیگه هیچ کاری باهاش نکنم، تو نمیدونی وقتی آت به خودش آسیب میزد منم باهاش درد میکشیدم چه برسه به اینکه خودم بهش آسیب بزنم اون موقع هم دیوونه شده بودم وگرنه من نمیتونم به آت آسیب بزنم
@اوفف باشه بابا کم حرف بزن
-قبول میکنی
@شب میبینمت
-هیونگ عزیزم منم میبینمت
@...
-الو....وا چرا قطع کرد، روانی
(پرش زمانی به ساعت ۷)
- آت بیدار شو
+چیه(خابالو)
-ساعت ۷
+جدی؟
-اره
+چرا زودتر بیدارم نکردی
- سعی کردم ولی بیدار نشدی
+الان داری تیکه میندازی که من خابالوام
-تیکه چرا وقتی میتونم بهت بگم
+جونکوک (جیغ)
-باشه باشه بلند شو حاضر شو(سعی برای نخندیدن)
آت رفت یه دوش 15 مینی گرفت و اومد بیرون موهاشو خشک کرد یه آرایش کم کرد و لباسشو پوشید (عکس میزارم)
جونکوک هم لباساشو پوشید و رفتن سوار ماشین شدن
(عکس میزارم)
(پرش زمانی فردا)
آت و جونکوک بعداز التماس های جونکوک به ات تو هوای پیما بودن، ساعت 4 بود دیگه تقریبا اخرای پرواز بود . بعد 30 مین هواپیما نشست و آت و جونکوک از هواپیما پیاده شدن و رفتن به عمارت کوک
+مثل قبله فرقی نکرده
-ارع، تو برو یکم بخواب ساعت ۸میریم
+باشه
آت رفت سمت اتاقی که قبلاً توش بود وقتی واردش شد تمام خاطرات دوسال پیش یادش اومد چه خوشحالیاشون که البته کم بود و چه ناراحتیاشون ، با یه لبخند کولش رو رو صندلی گذاشت و خودشو پرت کرد رو تخت و با دردی که تو بدنش شکل کرد ناله خفه ای کرد .
کوک انگشتری که دیروز از بادیگارد گرفته بود رو از جیبش درآورد و یه نگاهی بهش انداخت و بعد زنگ زد به شوگا
-سلام هیونگ
@سلام رسیدن
-اره زنگ زدم آدرسو بپرسم
@خب براتون لوکیشن میفرستم
-اوکی فقط چیزه..
@چی
-من برا آت انگشتر گرفتم میخوام امشب ازش خواستگاری کنم
@چی ؟ امشب
-اره
@بعد از اینهمه کاری که باهاش کردی
-اره ولی خب قول میدم دیگه هیچ کاری باهاش نکنم، تو نمیدونی وقتی آت به خودش آسیب میزد منم باهاش درد میکشیدم چه برسه به اینکه خودم بهش آسیب بزنم اون موقع هم دیوونه شده بودم وگرنه من نمیتونم به آت آسیب بزنم
@اوفف باشه بابا کم حرف بزن
-قبول میکنی
@شب میبینمت
-هیونگ عزیزم منم میبینمت
@...
-الو....وا چرا قطع کرد، روانی
(پرش زمانی به ساعت ۷)
- آت بیدار شو
+چیه(خابالو)
-ساعت ۷
+جدی؟
-اره
+چرا زودتر بیدارم نکردی
- سعی کردم ولی بیدار نشدی
+الان داری تیکه میندازی که من خابالوام
-تیکه چرا وقتی میتونم بهت بگم
+جونکوک (جیغ)
-باشه باشه بلند شو حاضر شو(سعی برای نخندیدن)
آت رفت یه دوش 15 مینی گرفت و اومد بیرون موهاشو خشک کرد یه آرایش کم کرد و لباسشو پوشید (عکس میزارم)
جونکوک هم لباساشو پوشید و رفتن سوار ماشین شدن
(عکس میزارم)
۸.۴k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.