مافیایه دلربا p7
سانجو ویو
رفتم جلو در خونه خونه که نه عمارت بود (منظورت چیه فکر کردی میری خونه دختره اسکل تهیونگ مارو چی فرض کردی هااا)
رفتم درو زدم که یه پیر زن وا کرد
اجوما :بفرماید؟
ساجو :من ام... من. با اقایه کیم کار داشتم
اجوما:خب....نمی..
ته:بفرمایید تو خانم......
سانجو :سلام میتونید سانجو صدام کنین
ته ویو
رفتم طبقه یه پایین دیدم اجوما داره با یه دختر حرف میزنه دیقت کردم دیدم همون دختره دوست لمورا هستش رفتم گفتم بیاد تو میخواستم اسمشو صدا کنم یادم اومد فامیلشو نمیدونم میخواستم بدونم مثل قبل گفت سانجو صدام کن نمیدونم چرا نمیخواد فامیلشو بدونم(پسرم اگه بگه که میدونی دختر قاطل مادرته)
اومد داخل
ته:خب کاری داشتین؟
سانجو:ام خوب....... ام..... راستش نمیدونم چطوری بگم
من خواهر......... خواهر...... (بغض دار)
ته:شما خواهر کی؟
سانجو:من.... خواهر... گو...... ها... یانجو هستم.
ته:چی... چی. داری میگی(بلند میشه از مبل فاصله میگیرهو دستاشو تو موهاش فرو میبره و عصبانی میشه) تو فکر کردی کی هستی؟ تا حالا شده به این فکر کنی که خاندانت تا حالا چند نفرو کشتنننن هاا(داد)
سانجو(میوفته به پاش) :خواهش میکنم لطفا.... دیگه. هق.... برادرمو اعدام نکنین.. لطفا هق.... پدرم اعدام شد.. هق.. لطفا من کسی. جز. اونو. ندارم... هق. کهتوزنگیمون.... کمکما. باشه.. هق.. من. خودم.. ازش متنفرم... هق.... ولی..... ولی واقا بهش احتیاج داریم خواهش میکنم... ه. ق........هر کاری بگی میکنم واست فقط... هق.... نکشش... هق
ته:(نفس عمیق میکشه) هه هر کاری؟😏
سانجو:اره هر کاریی🥺😣
تهیونگ ویو
من گفته بودم تلافی میکنم اما نه از خود هایان عوضی هه از خواهرش میکشم من از همون اول که تو بیمارستاناین دختر رو دیدم عاشقش شدم الان بهترین فرصت برا اینکه به دستش بیارم پس گفتم
ته:اوکی دستشو میگیره میبره بالا تو اتاق) زود باش درش بیار
سانجو:چی... چیرو؟
ته:لباساتو قراره زجر بدمت
بعد در اوردن لباساش پرتش کردم رو تختو روش خیمه زدم... 😈🔞(بقیش با مغز خراب خودتون) (اصلا خوشم نمیومد اسمات داشته باشه ولی خوب داستان اینجوری پیچید و دوستم گفت اینطوری بنویسم)
ادامه دارد...
دوستان گلم این پارت رو به کمک یکی از فامیلامون نوشتم که هم سن منه پارت بعد رو میخوام شرطی کنم یاه یاه کرم دارم 5 تا لایک بیشتر میزارمششششش🤣
رفتم جلو در خونه خونه که نه عمارت بود (منظورت چیه فکر کردی میری خونه دختره اسکل تهیونگ مارو چی فرض کردی هااا)
رفتم درو زدم که یه پیر زن وا کرد
اجوما :بفرماید؟
ساجو :من ام... من. با اقایه کیم کار داشتم
اجوما:خب....نمی..
ته:بفرمایید تو خانم......
سانجو :سلام میتونید سانجو صدام کنین
ته ویو
رفتم طبقه یه پایین دیدم اجوما داره با یه دختر حرف میزنه دیقت کردم دیدم همون دختره دوست لمورا هستش رفتم گفتم بیاد تو میخواستم اسمشو صدا کنم یادم اومد فامیلشو نمیدونم میخواستم بدونم مثل قبل گفت سانجو صدام کن نمیدونم چرا نمیخواد فامیلشو بدونم(پسرم اگه بگه که میدونی دختر قاطل مادرته)
اومد داخل
ته:خب کاری داشتین؟
سانجو:ام خوب....... ام..... راستش نمیدونم چطوری بگم
من خواهر......... خواهر...... (بغض دار)
ته:شما خواهر کی؟
سانجو:من.... خواهر... گو...... ها... یانجو هستم.
ته:چی... چی. داری میگی(بلند میشه از مبل فاصله میگیرهو دستاشو تو موهاش فرو میبره و عصبانی میشه) تو فکر کردی کی هستی؟ تا حالا شده به این فکر کنی که خاندانت تا حالا چند نفرو کشتنننن هاا(داد)
سانجو(میوفته به پاش) :خواهش میکنم لطفا.... دیگه. هق.... برادرمو اعدام نکنین.. لطفا هق.... پدرم اعدام شد.. هق.. لطفا من کسی. جز. اونو. ندارم... هق. کهتوزنگیمون.... کمکما. باشه.. هق.. من. خودم.. ازش متنفرم... هق.... ولی..... ولی واقا بهش احتیاج داریم خواهش میکنم... ه. ق........هر کاری بگی میکنم واست فقط... هق.... نکشش... هق
ته:(نفس عمیق میکشه) هه هر کاری؟😏
سانجو:اره هر کاریی🥺😣
تهیونگ ویو
من گفته بودم تلافی میکنم اما نه از خود هایان عوضی هه از خواهرش میکشم من از همون اول که تو بیمارستاناین دختر رو دیدم عاشقش شدم الان بهترین فرصت برا اینکه به دستش بیارم پس گفتم
ته:اوکی دستشو میگیره میبره بالا تو اتاق) زود باش درش بیار
سانجو:چی... چیرو؟
ته:لباساتو قراره زجر بدمت
بعد در اوردن لباساش پرتش کردم رو تختو روش خیمه زدم... 😈🔞(بقیش با مغز خراب خودتون) (اصلا خوشم نمیومد اسمات داشته باشه ولی خوب داستان اینجوری پیچید و دوستم گفت اینطوری بنویسم)
ادامه دارد...
دوستان گلم این پارت رو به کمک یکی از فامیلامون نوشتم که هم سن منه پارت بعد رو میخوام شرطی کنم یاه یاه کرم دارم 5 تا لایک بیشتر میزارمششششش🤣
۳.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.