وقتی یادش رفته بود
وقتی یادش رفته بود
| تکپارتی |
از ته ته
دوستان اول بگم ساعت الان نزدیک دو هست و من صدای بسم الله گفتن کسی میشنوم و دارم میرینم🌚
البته یه لحظه بود دیگه قطع شده پس تا هانولی سکته نکرده بریم سراغ تکپارتی مون
ا.ت ویو
منتظر بودن که بیاد ولی نه انگار بی فایده بود
خب بنده پارک آ.ت یا بهتر بگم کیم آ.ت هستم ۱ ساله با تهیونگ ازدواج کردم و امشب اولین سالگرد ازدواجمون ولی انگار اون یادش رفته و پدر مادر منم با این ازدواج مخالف بودن و اگه پا در میونی برادرم جیمین نبود الان من تهیونگو نداشتم
م.ا[ مادر آ.ت ]: مثل اینکه شوهرت خیلی دیر کرده ۲ ساعته مهمونا منتظرن
آ.ت : حتم.. حتما .. تو راهه [ داره سعی میکنه بغضش مخفی کنه ]
مهمون ها کم کم داشتن میرفتن همه خیلی بد بهم نگاه میکردن و من برای بار هزارم بهش زنگ زدم ولی نه انگار قصد نداره بیاد
همه دیگه رفته بودن جز پدر مادرم
پ.ا[ پدر آ.ت ]: دخترم اون چرا نمیاد مطمئنی اصن دوست داره [ طعنه]
ا.ت : اون میاد الان میاد [ بغض ]
و بعد پدر مادرم هم رفتن رو مبل نشسته بودم و گریه میکردم که صدای کلید اومد و بوی آرامش بخشش تو خونه پخش شد
آ.ت : کجا بودی هان [ داد و بغض]
تهیونگ : چته چرا داد میزنی شرکت بودم دیگه چرا انقدر خونه بهم ریخته
آ.ت : یعنی میگی واقعا یادت نیست [ گریه ]
ته : درست حرف بزن ببینم [ داد ]
آ.ت : منه ابله فکر کردم برا آقا مهمم جشن گرفتم برای سالگرد ازدواجمون اونوقت شما چیکار کردی اومدی جلو مهمونا و مادرم سکه یه پولم کردی [ داد]
ته : من ... من ..نمیدونستم [ بغض]
آ.ت : چرا باید بدونی درضمن رو کاناپه خوش بگذره
ته ویو
بعد از فسخ قرار دادمون با شرکت فلانی [ حالا یه چیزی ] عصبی از شرکت زدم بیرون و تو خیابون با ماشین دور میزدم و بعد برگشتم خونه[ همون بحثشون حوصله ندارم بنویسم ]
بغض کرده بودم واقعا نمیدونستم خانواده آ.ت همین جوری ازم بدشون میاد [ غلط کردن] الان دیگه ازم متنفرن [ گریه ]
آ.ت ویو
میخواستم بخوابم که فهمیدن برا تهیونگ بالشت نبردم
بالشت تهیونگ رو گرفتم و به سمت پایین رفتم که دیدم تهیونگ بالشتکی بغل کرده و گریه میکنه و میگه
ته : آ.ت ازم متنفره هق نه هق
ادامه ویو آ.ت
هرچقدرم دلمو بشکونه نمیتونستم گریه اشو تحمل کنم رفتم سمتش و بغلش کردم
آ.ت : بیبی گریه نکن
ته : آ.ت منو ببخش
آ.ت : من بخشیدمت عزیز دلم حالا هم بیا بریم بالا بخوابیم
ته : بریم [ بغض ]
آ.ت : یا بغض نکن
ته : باشه
و تمام
| تکپارتی |
از ته ته
دوستان اول بگم ساعت الان نزدیک دو هست و من صدای بسم الله گفتن کسی میشنوم و دارم میرینم🌚
البته یه لحظه بود دیگه قطع شده پس تا هانولی سکته نکرده بریم سراغ تکپارتی مون
ا.ت ویو
منتظر بودن که بیاد ولی نه انگار بی فایده بود
خب بنده پارک آ.ت یا بهتر بگم کیم آ.ت هستم ۱ ساله با تهیونگ ازدواج کردم و امشب اولین سالگرد ازدواجمون ولی انگار اون یادش رفته و پدر مادر منم با این ازدواج مخالف بودن و اگه پا در میونی برادرم جیمین نبود الان من تهیونگو نداشتم
م.ا[ مادر آ.ت ]: مثل اینکه شوهرت خیلی دیر کرده ۲ ساعته مهمونا منتظرن
آ.ت : حتم.. حتما .. تو راهه [ داره سعی میکنه بغضش مخفی کنه ]
مهمون ها کم کم داشتن میرفتن همه خیلی بد بهم نگاه میکردن و من برای بار هزارم بهش زنگ زدم ولی نه انگار قصد نداره بیاد
همه دیگه رفته بودن جز پدر مادرم
پ.ا[ پدر آ.ت ]: دخترم اون چرا نمیاد مطمئنی اصن دوست داره [ طعنه]
ا.ت : اون میاد الان میاد [ بغض ]
و بعد پدر مادرم هم رفتن رو مبل نشسته بودم و گریه میکردم که صدای کلید اومد و بوی آرامش بخشش تو خونه پخش شد
آ.ت : کجا بودی هان [ داد و بغض]
تهیونگ : چته چرا داد میزنی شرکت بودم دیگه چرا انقدر خونه بهم ریخته
آ.ت : یعنی میگی واقعا یادت نیست [ گریه ]
ته : درست حرف بزن ببینم [ داد ]
آ.ت : منه ابله فکر کردم برا آقا مهمم جشن گرفتم برای سالگرد ازدواجمون اونوقت شما چیکار کردی اومدی جلو مهمونا و مادرم سکه یه پولم کردی [ داد]
ته : من ... من ..نمیدونستم [ بغض]
آ.ت : چرا باید بدونی درضمن رو کاناپه خوش بگذره
ته ویو
بعد از فسخ قرار دادمون با شرکت فلانی [ حالا یه چیزی ] عصبی از شرکت زدم بیرون و تو خیابون با ماشین دور میزدم و بعد برگشتم خونه[ همون بحثشون حوصله ندارم بنویسم ]
بغض کرده بودم واقعا نمیدونستم خانواده آ.ت همین جوری ازم بدشون میاد [ غلط کردن] الان دیگه ازم متنفرن [ گریه ]
آ.ت ویو
میخواستم بخوابم که فهمیدن برا تهیونگ بالشت نبردم
بالشت تهیونگ رو گرفتم و به سمت پایین رفتم که دیدم تهیونگ بالشتکی بغل کرده و گریه میکنه و میگه
ته : آ.ت ازم متنفره هق نه هق
ادامه ویو آ.ت
هرچقدرم دلمو بشکونه نمیتونستم گریه اشو تحمل کنم رفتم سمتش و بغلش کردم
آ.ت : بیبی گریه نکن
ته : آ.ت منو ببخش
آ.ت : من بخشیدمت عزیز دلم حالا هم بیا بریم بالا بخوابیم
ته : بریم [ بغض ]
آ.ت : یا بغض نکن
ته : باشه
و تمام
۴.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.