کیمیاگر p18
کیمیاگر p18
*یه هفته بعد*
از استرس زیاد کل اتاق خالی توله هاش و با اون شکم بزرگش طی میکرد.
مگه آلفاش کجا بود؟
اون که هرجا میرفت تلفنش و جواب میداد. پس کجا بود؟
تازه امروز هام که نرفته بود بندر.
درسته امروز قرار بود که وسایل فرشته هاشون و بیارن.
ولی تهیونگ نبود.
الان بود که یهو بغضش بشکنه و کل خونه رو آب برداره.
جیمین: آخه کجایی؟ چرا تلفنت و جواب نمیدی؟
یه دستش روی شکمش و درحال نوازشش.
یه دستشم روی کمرش.
*اسلاید بعد لباس جیمین*
حالا هزار بار بهش گفته بود که من و توی این وضع تنها نزار.
خوب یه جورایی هم حق داشت اشک بریزه.
الان جیمین توی شرایطی نبود که استرس بگیره یا تنها بمونه.
اگر دردش میگرفت چی؟
اگر از هوش میرفت چی؟
اگر اصلا جنگ شه و بمب بارون چی؟
خیلی دوس داشت که بره و به یونگی زنگ بزنه جون که تهیونگ و یونگی رابطشون خوب نبود.
دینگ دینگ
بالاخره زنگ در خورد.
تلو تلو خوران به سمت در اتاق رفت و با احتیاط از پله ها پایین اومد و به سمت در مثل پنگوئن حرکت کرد.
در و که باز کرد با چهره ی کوک برخورد.
جیمین: سلام کوکو.
کوک: سلام جیمینا...چطوری؟
جیمین: خوبم...بیا داخل.
کوک وارد خونه شد اول به جیمین کمک کرد که بشینه و بعد هم خودش کنارش نشست.
کوک: چرا چشات قرمزه؟ تهیونگ کجاس؟
جیمین: ته ته نیست...نرفته بندر..خیلی عنتره.
کوک توی دلش بخاطر لحن کیوت جیمین خنده ای کرد.
کوک: حالا چرا عنتره؟
جیمین: بی ناموس من و اینجا ول کرده رفته یه قبرستون و به من نگفته...امروز قراره وسایل بچه ها رو بیارن منم تنهام...این هیچ اگر اتفاقی برام میوفتاد چی؟
کوک: حالا که حالت از منم بهتره...کوچولو های عمو چطورن؟
جیمین: جز لگد زدن و دعوا کردن کار دیگه از بلد نیستن.
کوک: چیزی نیست دو ماه تحمل کن اونا هم میان.
جیمین: کوکو؟
کوک: جان؟
جیمین: به نظرت توتولی کجاس؟ نکنه رفته زن گرفته؟ نکنه رفته با یکی دیگه بخوابه؟
کوک: عه جیمینا این چه حرفیه که میزنی فدات شم؟ میخوای زنگ بزنم به جین و نامجون بیان پیشت؟ منم امشب اینجام!
جیمین: نمیدونم..
دینگ دینگ
کوک: من باز میکنم
کوک رفت در و باز کرد.
بار بچه ها رو آوورده بودن.
کوک گفت که وسایل و ببرن توی اتاق بچه ها و سرجای مشخص شده بزارن.
و در همین حین هم تهیونگ با کلی عروسک و وسیله اومد.
کوک که داشت میگفت که کدوم وسیله رو کجا بزارن یهو صدای داد و بی داد و شنید و بال کشید و رفت پایین و وقتی که دید دعوای ته و جیمِ خیالش راحت شد.
تهیونگ هم برای جیمین تعریف کرد که رفته بود بازم وسیله بگیره.
کوک و ته توی اتاق بودن. داشتن وسیله میچیدن.
جیمین هم لباس و عروسک ها رو توی کمد و کشوی بچه ها میچید.
....
*یه هفته بعد*
از استرس زیاد کل اتاق خالی توله هاش و با اون شکم بزرگش طی میکرد.
مگه آلفاش کجا بود؟
اون که هرجا میرفت تلفنش و جواب میداد. پس کجا بود؟
تازه امروز هام که نرفته بود بندر.
درسته امروز قرار بود که وسایل فرشته هاشون و بیارن.
ولی تهیونگ نبود.
الان بود که یهو بغضش بشکنه و کل خونه رو آب برداره.
جیمین: آخه کجایی؟ چرا تلفنت و جواب نمیدی؟
یه دستش روی شکمش و درحال نوازشش.
یه دستشم روی کمرش.
*اسلاید بعد لباس جیمین*
حالا هزار بار بهش گفته بود که من و توی این وضع تنها نزار.
خوب یه جورایی هم حق داشت اشک بریزه.
الان جیمین توی شرایطی نبود که استرس بگیره یا تنها بمونه.
اگر دردش میگرفت چی؟
اگر از هوش میرفت چی؟
اگر اصلا جنگ شه و بمب بارون چی؟
خیلی دوس داشت که بره و به یونگی زنگ بزنه جون که تهیونگ و یونگی رابطشون خوب نبود.
دینگ دینگ
بالاخره زنگ در خورد.
تلو تلو خوران به سمت در اتاق رفت و با احتیاط از پله ها پایین اومد و به سمت در مثل پنگوئن حرکت کرد.
در و که باز کرد با چهره ی کوک برخورد.
جیمین: سلام کوکو.
کوک: سلام جیمینا...چطوری؟
جیمین: خوبم...بیا داخل.
کوک وارد خونه شد اول به جیمین کمک کرد که بشینه و بعد هم خودش کنارش نشست.
کوک: چرا چشات قرمزه؟ تهیونگ کجاس؟
جیمین: ته ته نیست...نرفته بندر..خیلی عنتره.
کوک توی دلش بخاطر لحن کیوت جیمین خنده ای کرد.
کوک: حالا چرا عنتره؟
جیمین: بی ناموس من و اینجا ول کرده رفته یه قبرستون و به من نگفته...امروز قراره وسایل بچه ها رو بیارن منم تنهام...این هیچ اگر اتفاقی برام میوفتاد چی؟
کوک: حالا که حالت از منم بهتره...کوچولو های عمو چطورن؟
جیمین: جز لگد زدن و دعوا کردن کار دیگه از بلد نیستن.
کوک: چیزی نیست دو ماه تحمل کن اونا هم میان.
جیمین: کوکو؟
کوک: جان؟
جیمین: به نظرت توتولی کجاس؟ نکنه رفته زن گرفته؟ نکنه رفته با یکی دیگه بخوابه؟
کوک: عه جیمینا این چه حرفیه که میزنی فدات شم؟ میخوای زنگ بزنم به جین و نامجون بیان پیشت؟ منم امشب اینجام!
جیمین: نمیدونم..
دینگ دینگ
کوک: من باز میکنم
کوک رفت در و باز کرد.
بار بچه ها رو آوورده بودن.
کوک گفت که وسایل و ببرن توی اتاق بچه ها و سرجای مشخص شده بزارن.
و در همین حین هم تهیونگ با کلی عروسک و وسیله اومد.
کوک که داشت میگفت که کدوم وسیله رو کجا بزارن یهو صدای داد و بی داد و شنید و بال کشید و رفت پایین و وقتی که دید دعوای ته و جیمِ خیالش راحت شد.
تهیونگ هم برای جیمین تعریف کرد که رفته بود بازم وسیله بگیره.
کوک و ته توی اتاق بودن. داشتن وسیله میچیدن.
جیمین هم لباس و عروسک ها رو توی کمد و کشوی بچه ها میچید.
....
۳.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.