کیمیاگر p16
کیمیاگر p16
رفتم داخل. باورم نمیشه..
اون یونگی بود.
اینجا چیکار میکرد؟
چرا اونم زخمی شده بود؟
نکنه باهم دیگه دعوا کردن؟
یونگی: به به آقای پارک جیمین...هر چند باید بگم که آقای کیم جیمین. تو واقعا خیلی راحتی..چهار ماه که اصلا به من سر نزدی من باید از دهن جین بشنوم تو ازدواج کردی؟ لااقل میتونستی یه زنگ بزنی...بابا که مرد اصلا یه سر هم نزدی بلکه بیای تو به من بگی. (داد)
جیمین: یونگی آروم باش من همه چی رو برات توضیح میدم.
یونگی: چطوری توضیح میدی؟ فکر کردی من بچم؟ آره؟ تو خیلی هرزه ای جیمین... من اصلا تورو نمیشناسم..(داد)
جیمین: تمومش کن یونگی...همین الان...باباهم همین و گفت.. ولی پشیمون شد...میدونی آخرین حرفش چی بود؟
توی بیمارستان...بهم گفت که من متاسفم..جون همین حرفا رو بهم زده بود...بهم گفت که تو دیگه پسرم نیستی...من حالم بد شد رفتیم بیمارستان..برای همین...همین...(گریه ی شدید و داد)
یونگی: الان داری اینا رو میگی که یعنی تقصیر من نبوده که بابا کشته شده! نه؟ چرا نمیگی که داری از دامادمون دفاع میکنی؟
جیمین: کار تهیونگ نبوده کار چونهی بود...همونی که خونه رو آتیش زد و مامان مرد...اون کینه ی شنری داره..هم از خانواده ما هم از خانواده تهیونگ...این و بفهم خواهشا...آ.آخخخ(داد و گریه)
تهیونگ: جیمین؟ جیمین؟ حالت خوبه؟
جیمین: آره خوبم! فقط یکم دردم گرفت. همین!
یونگی: تو از این باداری؟
جیمین: این اسم داره...تهیونگ...یه بار بگو! تهیونگ.
اینِ شما بابای توله هامه.
یونگی: توله هام؟ یعنی..یعنی؟
جیمین: یعنی اینکه دوقلو باردارم یک..دوم اگر میخوای مثل بابا بگی که برو سقط کن باید بگم که نمیشه قبل از چهار ماهگیه..من پنج ماهمه..سه اگر نمیخوای دوباره روابط خانوادگیمون بر گرده خوش تشریف آووردین.
یونگی: ی.یعنی الان من دایی شدم؟ (بغض)
جیمین: یونگی شنیدی چی گفت؟
یونگی: جی.جیمین من معذرت میخوام...نباید باهات تند حرف میزدم.. من و ببخش
اون چش شد؟ الان داشت چی میگفت؟ تهیونگ دستم و گرفت و نشوند من و روی یه مبل چرمی سیاه بزرگ.
کوک برای یونگی و ته کیس یخ آوورد. پس اون کسی که باید میدیمش داداشم بود؟
*فلش بک به دو ماه بعد*
رفتم داخل. باورم نمیشه..
اون یونگی بود.
اینجا چیکار میکرد؟
چرا اونم زخمی شده بود؟
نکنه باهم دیگه دعوا کردن؟
یونگی: به به آقای پارک جیمین...هر چند باید بگم که آقای کیم جیمین. تو واقعا خیلی راحتی..چهار ماه که اصلا به من سر نزدی من باید از دهن جین بشنوم تو ازدواج کردی؟ لااقل میتونستی یه زنگ بزنی...بابا که مرد اصلا یه سر هم نزدی بلکه بیای تو به من بگی. (داد)
جیمین: یونگی آروم باش من همه چی رو برات توضیح میدم.
یونگی: چطوری توضیح میدی؟ فکر کردی من بچم؟ آره؟ تو خیلی هرزه ای جیمین... من اصلا تورو نمیشناسم..(داد)
جیمین: تمومش کن یونگی...همین الان...باباهم همین و گفت.. ولی پشیمون شد...میدونی آخرین حرفش چی بود؟
توی بیمارستان...بهم گفت که من متاسفم..جون همین حرفا رو بهم زده بود...بهم گفت که تو دیگه پسرم نیستی...من حالم بد شد رفتیم بیمارستان..برای همین...همین...(گریه ی شدید و داد)
یونگی: الان داری اینا رو میگی که یعنی تقصیر من نبوده که بابا کشته شده! نه؟ چرا نمیگی که داری از دامادمون دفاع میکنی؟
جیمین: کار تهیونگ نبوده کار چونهی بود...همونی که خونه رو آتیش زد و مامان مرد...اون کینه ی شنری داره..هم از خانواده ما هم از خانواده تهیونگ...این و بفهم خواهشا...آ.آخخخ(داد و گریه)
تهیونگ: جیمین؟ جیمین؟ حالت خوبه؟
جیمین: آره خوبم! فقط یکم دردم گرفت. همین!
یونگی: تو از این باداری؟
جیمین: این اسم داره...تهیونگ...یه بار بگو! تهیونگ.
اینِ شما بابای توله هامه.
یونگی: توله هام؟ یعنی..یعنی؟
جیمین: یعنی اینکه دوقلو باردارم یک..دوم اگر میخوای مثل بابا بگی که برو سقط کن باید بگم که نمیشه قبل از چهار ماهگیه..من پنج ماهمه..سه اگر نمیخوای دوباره روابط خانوادگیمون بر گرده خوش تشریف آووردین.
یونگی: ی.یعنی الان من دایی شدم؟ (بغض)
جیمین: یونگی شنیدی چی گفت؟
یونگی: جی.جیمین من معذرت میخوام...نباید باهات تند حرف میزدم.. من و ببخش
اون چش شد؟ الان داشت چی میگفت؟ تهیونگ دستم و گرفت و نشوند من و روی یه مبل چرمی سیاه بزرگ.
کوک برای یونگی و ته کیس یخ آوورد. پس اون کسی که باید میدیمش داداشم بود؟
*فلش بک به دو ماه بعد*
۴.۳k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.