سیاه چاله
سیایه چاله پارت 2
#اترین(لونا)
سرم و بلند که کردم دیدم عه اون برخورد به من خیلی عصبی شدم
من:اهایی چرا جلو خودت رو نمیبینی مگه کوری یا احمق که میای جلوی من
نامجون:خانوم مواضب حرف هاتون باشید
من:و اگه نباشم
نامجون:برات بد میشه
من:اهم دقیقا چیکار میتونی بکنی
نامجون:دیگه اینش به خودم مربوطه خانوم کچولو
من:این یعنی حرفی نداری برو گمشو از جلو چشمام
نامجون:هه ادب و نزاکت سرت نمیشه نه؟
ماه:نه سرش نمیشه تو کاره ای هستی
زهرا:راست میگه
یسنا:بچها میشه بس کنید
مهشید:راست میگه دیگه بس کنید اوکی؟
هدیه:مهشید راست میگه بس کنید دیگه اه
من:باشه باوه اه دیرمون شد زود برو کنار میخوام رد شم
نامجون:بفرما راه باز و جاده دراز خانوم کچولو
من:امید وارم هیچوقت نبینمت اوکی حالا بای
بهش فرست حرف زدن ندادم و رفتم بچها هم دنبالم. #ماه
عاشق رفتار های اترین بودم با پسرا خیلی بد بود خیلی زیاد همیشه میزد تو ذوق شون منم همیشه این بودم ولی بچهای دیگه اینجوری نبودن فقط من و اترین اینجوری بودم
بادیگاردامون پشت سرمون میومدن نمیدونم چرا اون دخترا اینجوری مارو صدا میزدن هی میگفتن بی ادبا بی نزاکتا برای یا ثانیه یه چیز به ذهنم خطور کرد زود سرم رو برگدوندم دیدم این چهره ها برام اشنان زود رفتم پیش زهرا که کنار اترین راه میرفت
من:زهرا اترین میگم شما ها چهره اونارو یادتون میاد؟
اترین:یکم برام اشناهستن ولی زیاد نه
زهرا:راست میگه اهههههه اینااااااا که بی تی اس بودن دخترااااااا
من:به چوخ رفتیم 😐💔
اترین:اصلا مهم نی باوه خو بی تی اس باشن چی میشه فوقش باهم کار میکنیم به عنوان رقابت 😐اصلا مهم نیست
زهرا:راست میگی ولی نگا کن طرفداراشون چیکار میکنن...هی نفرین مون میکنن
ماه:راست میگه بچها
اترین:مهم نیست والا مهم نیست شما ها بسپاریدش به من
...نزدیک شرکت ایستادیم و رفتیم داخل وقتی داخل شدیم زود یه نگهبان اومد و وقتی بادیگار هامون رو دید با احترام گفت
نگهبان:بفرماید چی میخواستید
اترین:ما کاراموز های این کمپانی هستیم
من:دوستم راست میگه
نگهبان:بفرماید داخل
رفتیم تو به بادیگاردا گفتیم دیگه دنبال مون نیان رفتیم سمت اتاق رییس و در زدیم و با سر پایین وارد شدیم و با احترام سلام کردیم چون اترین لیدر گروه بود زود سلام کرد
اترین:سلام خوبید ما از ایران اومدیم برای ایدول شدن شما مارو به عنوان کاراموز قبول کردید
سرمون رو چرخوندیم دیدیدم بی تی اسم که اینجان بدون اهمیت به هشون سرمون رو برگردوندیم که رییس از چیزی که گفت همه مون تعجب کردیم.......
ادامه دارد.... #ادمین_لونا
#اترین(لونا)
سرم و بلند که کردم دیدم عه اون برخورد به من خیلی عصبی شدم
من:اهایی چرا جلو خودت رو نمیبینی مگه کوری یا احمق که میای جلوی من
نامجون:خانوم مواضب حرف هاتون باشید
من:و اگه نباشم
نامجون:برات بد میشه
من:اهم دقیقا چیکار میتونی بکنی
نامجون:دیگه اینش به خودم مربوطه خانوم کچولو
من:این یعنی حرفی نداری برو گمشو از جلو چشمام
نامجون:هه ادب و نزاکت سرت نمیشه نه؟
ماه:نه سرش نمیشه تو کاره ای هستی
زهرا:راست میگه
یسنا:بچها میشه بس کنید
مهشید:راست میگه دیگه بس کنید اوکی؟
هدیه:مهشید راست میگه بس کنید دیگه اه
من:باشه باوه اه دیرمون شد زود برو کنار میخوام رد شم
نامجون:بفرما راه باز و جاده دراز خانوم کچولو
من:امید وارم هیچوقت نبینمت اوکی حالا بای
بهش فرست حرف زدن ندادم و رفتم بچها هم دنبالم. #ماه
عاشق رفتار های اترین بودم با پسرا خیلی بد بود خیلی زیاد همیشه میزد تو ذوق شون منم همیشه این بودم ولی بچهای دیگه اینجوری نبودن فقط من و اترین اینجوری بودم
بادیگاردامون پشت سرمون میومدن نمیدونم چرا اون دخترا اینجوری مارو صدا میزدن هی میگفتن بی ادبا بی نزاکتا برای یا ثانیه یه چیز به ذهنم خطور کرد زود سرم رو برگدوندم دیدم این چهره ها برام اشنان زود رفتم پیش زهرا که کنار اترین راه میرفت
من:زهرا اترین میگم شما ها چهره اونارو یادتون میاد؟
اترین:یکم برام اشناهستن ولی زیاد نه
زهرا:راست میگه اهههههه اینااااااا که بی تی اس بودن دخترااااااا
من:به چوخ رفتیم 😐💔
اترین:اصلا مهم نی باوه خو بی تی اس باشن چی میشه فوقش باهم کار میکنیم به عنوان رقابت 😐اصلا مهم نیست
زهرا:راست میگی ولی نگا کن طرفداراشون چیکار میکنن...هی نفرین مون میکنن
ماه:راست میگه بچها
اترین:مهم نیست والا مهم نیست شما ها بسپاریدش به من
...نزدیک شرکت ایستادیم و رفتیم داخل وقتی داخل شدیم زود یه نگهبان اومد و وقتی بادیگار هامون رو دید با احترام گفت
نگهبان:بفرماید چی میخواستید
اترین:ما کاراموز های این کمپانی هستیم
من:دوستم راست میگه
نگهبان:بفرماید داخل
رفتیم تو به بادیگاردا گفتیم دیگه دنبال مون نیان رفتیم سمت اتاق رییس و در زدیم و با سر پایین وارد شدیم و با احترام سلام کردیم چون اترین لیدر گروه بود زود سلام کرد
اترین:سلام خوبید ما از ایران اومدیم برای ایدول شدن شما مارو به عنوان کاراموز قبول کردید
سرمون رو چرخوندیم دیدیدم بی تی اسم که اینجان بدون اهمیت به هشون سرمون رو برگردوندیم که رییس از چیزی که گفت همه مون تعجب کردیم.......
ادامه دارد.... #ادمین_لونا
۲۴.۲k
۱۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.