پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است

‍ ‍ .
پرسه در کوی غزل _ بی تو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش _ زِ غروبش سیر است

امشب این کوچه زِ تنهائی ی من می گوید
دل دریوزه که در وسوسه ات تسخیر است

بین اوزان و قوافی _ شده ام زندانی
شاعری خسته که با قافیه ها درگیر است

منِ شبگردِ غزل سوز _ زِ خود می نالم
که دلم در قفس خاطره ها زنجیر است

من و این کوچه ی بن بست _ تورا کم داریم
ترسم آن لحظه بیائی _که جوانت پیر است

منم‌ و عکس تو در قاب و نگاهی خسته
چشم من سوی لب بسته ی یک تصویر است

تو ثریّای منی _آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمده ای و دیر است

شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است

شاکرم _ شاعر این شعر ملال انگیزم
غزلی کهنه که در آینه ی تقدیر است


#مـرتضــی_شـــاکــری
دیدگاه ها (۱)

اي به قربان نگاهت، دوست ميدارم ترا،،،جان شيرينم فدايت،دوست م...

گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنمعشق اگر حق است، این حق تا ...

چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟که در جمال تو دیدم کمال صن...

سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیماز کوی تو آشفته‌تر از موی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط