Part

Part 11


"راوی"


وانتی: خببب این هم آخرش

پیرمرد مسن آخرین صندلی کوچیک رو هم از ماشین برداشت و به دیت بادیگارد سپرد.

نایون:*لبخند. دستتون درد نکنه

وانتی: نه بابا...خب. وظیفه بود*لبخند.

نایون:خدانگهدار.*لبخند.

نایون بعد از خداحافظی و تشکر از ماشین باربری به بادیگاردا گفت که نیازی نیست همش رو باهم بیارن و خودش هم مایل به کمکه

بعد از اطمینان از اطاعت بادیگارد های حیاط بخاطر سرمای زیاد هوا به سمت عمارت قدم هاشو تند کرد.
با دیدن یونگی لبخند زد.

یونگی: تموم شد؟ همه وسایلت رو آورد؟

نایون لبخند پررنگ تری نثار چهره یونگی کرد وسر تکان داد.

نایون:اوهوم. فقط باید وسایلمو ببرم توی اتاق و بعد ببینمشون مثل وسایل آرایشم و کتابام
یونگی:خب خوبه..

یونگی به نایون لبخندی کوتاه نشان داد و بعد به سمت اتاق کارش حرکت کرد

نایون بعد از رفتن یونگی با کمک بادیگارد ها تمام وسایلش رو داخل اتاقش گذاشت و دست بکار شد.

بعد از ۳ ساعت بالاخره کارش تموم شد و برای اینگه گلوش رو تازه کنه از اتاقش خارج شد و به طبقه پائین رفت. توی راه از اتاق کار یونگی رد شد و از زیر در متوجه شد که یونگی هنوز هم چراغش روشنه و در حال کار انجام دادنه.

"نایون"

یعنی انقدر کار داره؟ سرش خیلی شلوغه..
اه ولش کن چمیدونم اصن. انگار خودم کم کار دارم شدم بپا مردم!

"راوی"

نایون بعد از نوشیدن کمی آب دوباره به طبقه بالا رفت و پرونده هایی که از چند ساعت پیش براشون برنامه ریخته بود رو روی میزش گذاشت و شروع کرد به مطالعه.

'ساعت ۶ صبح'

نایون بعد از شب پر مشغله ای که داشت به شونه هاش کمی استراحت داد و بعد از نگاه کردن ساعت از جا پرید

نایون: وای..ساعت ۶ ئه؟ الان دیرم میشه!

با سرعت هرچه سریع تر وارد ماشین شد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
"توی بیمارستان"

یجی: یاا نایوناا. چقدر دیر کردییی

نایون:*نفس نفس. آخ...میدونم...چیزی شده؟

یجی: تو باید بپرسی چی نشده! سفیر خارجه سکته کرده و آوردنش اینجا چو نزدیک ترین بیمارستان بهش بود. یونگی رفت برای احیای قلبی و پروفسور چا دنبالت می‌گشت. گفت اگه جلوی چشمش ببینتت زنده به گورت میکنه!

نایون: همه چیزو ولش...چا دنبال من میگردهههههههه؟؟!!! ㅍㅍ

نایون با تمام قوا سعی کرد گریه نکنه و عاجزانه از یجی درخواست کمک کرد

نایون: یجیااااㅍㅍ

یجی: زهر مار! تا بماند به یادگار که چجوری بخاطر دیر بیدار شدن بگا رفتی عشقم

نایون: من دهنتووو ㅍㅍ به تومیگن دوستت آخهه؟ ㅍㅍ

یجی: دلتم بخواد.*زبون درازی.

نایون با یه پس کله محکم به یجی به سمت بخش رفت و خدا خدا می‌کرد که با قیافه اون سگ وحشی مواجه نشه!

To be continued....
دیدگاه ها (۷)

Part 12"راوی"چا: یاا مین نایون!!!نایون بعد از اون صدایی که خ...

Part 10"راوی"نایون: همینو بپیچ سمت چپ...آها...همونجا همونجا....

این رو پست میکنم برای یاقوتمکسی که قوی ترین قهرمان ضعیف زندگ...

نام فکی:عشق مخفیPart: 18ویو ات*از ماشین پیاده شدم*ی بادیگارد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط