با تمام وسع خود پیش تو کم می آورم

با تمام وسع خود پیش تو کم می آورم
ای که می دانی و می دانم زیادی از سرم
سکه ام هرچند افتاده ست از رونق ولی
باز هم ناز تو را هر جور باشد می خرم
مانده ام در من چطوری راه پیدا کرده ای
من که یک عمر است مانند اتاقی بی درم
آفت شک از درونم رخت بر بست عاقبت
آمدی گل کرده از نو شاخه های باورم
بی گمان خواب تو را می دیدم آن شب تا سحر
بوی گل برخاست با من هر زمان از بسترم
کوشش بی خود نکن عطرت تو را لو می دهد
هر کجای شهر پنهان می شوی بو می برم
دیدگاه ها (۱۲)

'تو ای جان ودل من ،هستی منتو ای در شام غمها ، مستی منتو ای ب...

چو مغروران بی منطق،نگو از عشق بیزارمکه ناگه می‌زند بردل، شگر...

کل کل شاعری : موضوع بوسه مهدی ذوالقدر:در کوچه خلوت بدوی می‌ب...

مردی خری دیدکه درگل گیرکرده بود و صاحب خر ازبیرون کشیدن آن خ...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

فقط کنار تو..!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط