تکپارتی درخواستیشوگا

تکپارتی درخواستی:شوگا

ویو ا/ت

+صبح دوباره به امید اینکه بتونم اونو ببینم بیدار شدم.
کارهای لازم رو انجام دادم و یونیفرم مدرسه مو پوشیدم و به مدرسه رفتم.
سرکلاس نشستم نگاهم همش روی اون بود.
درسته اون مین یونگی جذاب ترین پسر مدرسه بود همه دخترا روش کراش بودن و منی که این وسط دل باخته بودم بهش میخواستم بهش اعتراف کنم ولی یه مشکلی بود اون دوست دختر داشت.
میخواستم که عشقی که نسبت بهش دارم رو کمتر کنم ولی نمیشد.
همیشه به اون دختر حسودیم میشد.
اسمش لیا بود دختر همیشه پیش یونگی خوب بود ولی یونگی ذات واقعی شو ندیده بود.
برای اینکه دیگه توی زندگی یونگی نباشم و عشقم بهش بیشتر نشه برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم.
حدود سه سال گذشته بود بعضی از بچه ها میگفتن لیا و یونگی از هم جدا شدن.
و بعضی ها هم میگفتن یونگی ازدواج کرده.
امروز پرواز داشتم به سمت کره.
بلاخره به کشورم برگشتم خیلی دوست داشتم که دوباره یونگی رو ببینم.
به سمت خونمون رفتم و مامانم در رو باز کرد.

م ا/ت: ا/ت خودتی ؟

+آره خودمم

م ا/ت:چرا توی این چند سال مارو تنها گذاشتی می‌دونی که من بدون تو نمیتونم.

+الان که برگشتم.
چند روز گذشت امروز تصمیم گرفتم برم بیرون لباسمو پوشیدم و به سمت یه کافه حرکت کردم.
یه نسکافه سفارش دادم و شروع کردم به خوردنش.
بعد از حساب کردن نسکافه داشتم از کافه بیرون میرفتم که به کسی برخوردم.
اولش باورم نمیشد و خودش بود یونگی.

ــ ا/ت خودتی؟

+آره خودمم.
بیرون از کافه کمی باهم حرف زدیم که یه دختر اومد و دست یونگی رو گرفت.

∆عزیزم این خانم کیه؟

ــ ا/ت یکی از دوستای دوران دبیرستان مه.

∆اها خوشبختم منم همسر یونگی‌ هستم.

+همچنین.

ــ مادیگه میریم خوشحال شدم دوباره دیدمت.

+بغضم ترکید آخه من بخواطر اون برگشته بود کره.

ادامه دارد............🎀
ببخشید دوپارتی شد.