پارت ۱۰۰ آخرین تکه قلبم نویسنده izeinabii
#پارت_۱۰۰ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده izeinabii
نیما:
با دیدن بن بست ۲ مسیر کوچه رو طی کردم.
زنگ در رو زدم.
طول کشید تا کسی صدا زد:
_نیاز ببین کیه در میزنه.
و چیزی طول نکشید که در باز شد نیاز با چهره ی بیخیالش
با دیدن من جا خورد و جیغ خفه ای کشید.
خیلی جدی گفتم :
_هشدار دادم بهت که اگه همین الان نیای بیرون میام در خونه آقاجونت!
_تروخدا نیما..
_هیس .. پررو بازی دراری میام تو !
با استرس به اطراف نگاه کرد و گفت:
_باشه غلط کردم برو منم ۱۰ دقیقه دیگه میام جون نیاز برو اینا همینجوریشم همسایه هاشون رو من قفلی زدن برو تا یکی ندیدتت نیما!
_غلط کردن همسایه ها جرئت داره کسی رو نیاز من چشم داشته باشه!
_ما قبلا انگار تموم کردیما..نیاز مال تو بود.. دیگه نیست!
پوزخندی زدم و گفتم:
_عه اینجوریه؟برو کنار میخوام برم با مامانت و آقاجونت حرف دارم!
_وای نیما..
_جون نیما؟
_برو تو رو خدا ..
_تا نگی مال منی نمیرم..
با اخم و حرص نگام کرد و گفت:
_مال تو ام، فقط تو!
با لبخند گفتم:
_شک نکن اصن،تو یا مال منی یا مال خاک!
_ حالا برو جون نیاز
لبخند خبیثی زدم و گفتم:
_نه عزیزم الات جایز نیست!
درحال حرص خوردن شدید بود تموم صورتش از حرص در جال منفجر شدن بود.
با اخم خواست چیزی بگه که در باز شد!
یه پسر حدودا هم سن خودم در رو باز کرد.
با دیدن ما مشکوک نگاهمون کرد.
و گفت:
_کار داشتید زنگ درو زدید.
با اخم نگاهش کردم و گفتم:
_آره ولی نه با شما!
بعد با اخم به نیاز نگاه کردو گفت:
_چخبره اینجا؟در خونه آقاجون جا این کاراس نیاز؟
با شنیدن اسم نیاز از دهنش یقشو گرفتمو گفتم:
_خانومشو جا انداختی بچه جون..
پوزخندی زد و گفت:
_به تو چه ربطی داره آخه؟
نیاز که ترسیده بود شر شه دستمو کشید و گفت:
_براچی عصبی میکنید خودتونو .. میشنون..تروخدا برید.
با اخم به هردوشون نگاه کردم و گفتم:
_باشه .. فقط میخوام بدونم چه توضیحی داری !
***
نیاز:
درو بستمو رو به سینا گفتم:
_من خودم همه ی اینارو میدونم تروخدا بی خیال هرکی زندگی شخصی خودش و داره،مگه من تا حالا دخالت کردم تو زندگی تو؟
_من برا این میگم که دو روز دیگه آبروت نره بخاطرش و تهشم ولت کنه!
_اونجوری نمیشه تو به کسی نگو فقط!
_باشه نمیگم.
_جون خاله رو قسم بخور.
_به جون مامانم نمیگم . بخدا نیاز من دلم نمیخواد عین خیلی دخترا که هرروز رل میزنن و هرروزم یه شکست عشقی جدید و خسته از این همه ارتباط و بدبختی کشیدن از جنس مخالف نمیشن!
_میدونم چی میگی ولی جریان ما فرق داره،خدایی بنظرت من ازوناشم که هرروز با یکی اند؟
_نه برا همین ازت انتظارنداشتم.
_ما الان چند ساله همو میشناسیم یه وقفه ی کوچیکی باهم قهر بودیم بهش گفتم دیگه مال تو نیستم که ببینم برام تلاشی میکنه یا ن که دیدم پاشده اومده اینجا
خندید و گفت:
_فکر کنم فکر کرد بین من و تو آره،نه؟
نیما:
با دیدن بن بست ۲ مسیر کوچه رو طی کردم.
زنگ در رو زدم.
طول کشید تا کسی صدا زد:
_نیاز ببین کیه در میزنه.
و چیزی طول نکشید که در باز شد نیاز با چهره ی بیخیالش
با دیدن من جا خورد و جیغ خفه ای کشید.
خیلی جدی گفتم :
_هشدار دادم بهت که اگه همین الان نیای بیرون میام در خونه آقاجونت!
_تروخدا نیما..
_هیس .. پررو بازی دراری میام تو !
با استرس به اطراف نگاه کرد و گفت:
_باشه غلط کردم برو منم ۱۰ دقیقه دیگه میام جون نیاز برو اینا همینجوریشم همسایه هاشون رو من قفلی زدن برو تا یکی ندیدتت نیما!
_غلط کردن همسایه ها جرئت داره کسی رو نیاز من چشم داشته باشه!
_ما قبلا انگار تموم کردیما..نیاز مال تو بود.. دیگه نیست!
پوزخندی زدم و گفتم:
_عه اینجوریه؟برو کنار میخوام برم با مامانت و آقاجونت حرف دارم!
_وای نیما..
_جون نیما؟
_برو تو رو خدا ..
_تا نگی مال منی نمیرم..
با اخم و حرص نگام کرد و گفت:
_مال تو ام، فقط تو!
با لبخند گفتم:
_شک نکن اصن،تو یا مال منی یا مال خاک!
_ حالا برو جون نیاز
لبخند خبیثی زدم و گفتم:
_نه عزیزم الات جایز نیست!
درحال حرص خوردن شدید بود تموم صورتش از حرص در جال منفجر شدن بود.
با اخم خواست چیزی بگه که در باز شد!
یه پسر حدودا هم سن خودم در رو باز کرد.
با دیدن ما مشکوک نگاهمون کرد.
و گفت:
_کار داشتید زنگ درو زدید.
با اخم نگاهش کردم و گفتم:
_آره ولی نه با شما!
بعد با اخم به نیاز نگاه کردو گفت:
_چخبره اینجا؟در خونه آقاجون جا این کاراس نیاز؟
با شنیدن اسم نیاز از دهنش یقشو گرفتمو گفتم:
_خانومشو جا انداختی بچه جون..
پوزخندی زد و گفت:
_به تو چه ربطی داره آخه؟
نیاز که ترسیده بود شر شه دستمو کشید و گفت:
_براچی عصبی میکنید خودتونو .. میشنون..تروخدا برید.
با اخم به هردوشون نگاه کردم و گفتم:
_باشه .. فقط میخوام بدونم چه توضیحی داری !
***
نیاز:
درو بستمو رو به سینا گفتم:
_من خودم همه ی اینارو میدونم تروخدا بی خیال هرکی زندگی شخصی خودش و داره،مگه من تا حالا دخالت کردم تو زندگی تو؟
_من برا این میگم که دو روز دیگه آبروت نره بخاطرش و تهشم ولت کنه!
_اونجوری نمیشه تو به کسی نگو فقط!
_باشه نمیگم.
_جون خاله رو قسم بخور.
_به جون مامانم نمیگم . بخدا نیاز من دلم نمیخواد عین خیلی دخترا که هرروز رل میزنن و هرروزم یه شکست عشقی جدید و خسته از این همه ارتباط و بدبختی کشیدن از جنس مخالف نمیشن!
_میدونم چی میگی ولی جریان ما فرق داره،خدایی بنظرت من ازوناشم که هرروز با یکی اند؟
_نه برا همین ازت انتظارنداشتم.
_ما الان چند ساله همو میشناسیم یه وقفه ی کوچیکی باهم قهر بودیم بهش گفتم دیگه مال تو نیستم که ببینم برام تلاشی میکنه یا ن که دیدم پاشده اومده اینجا
خندید و گفت:
_فکر کنم فکر کرد بین من و تو آره،نه؟
۱۲۸.۵k
۲۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.