پارت13. موضوع: مستی
پارت13. موضوع: مستی
دازای: اخ سرم*زدن توسرش* اهههههههه دیشب چه اتفاقی افتاد*به یاد اوردن همه چیز*اهههه اون به من گفت کیوت*قرمز شدن*هییییییی ببین چیبی چیکار کردیا
*اههه این چرا تو مبل خوابیده* *خیره شدن به لبای قرمز چویا* چقدر.... ـچقدر... کـــــــــــــــــــیــــــــــــــــوتـــــــــــــــــــه. می خوام اصلأ بخوارمت😍😍😍😍😍
*خنده ی ریزی کردن*تو به من می گی کیوت ههه *بوسیدن چویا و پرنسسی بغل کردنش و گذاشتنش تو تخت* خوب پرنسس تو اینجا بخواب منم برم اشپزخونه واست غذا درست *بوسیدن پیشونیش و رفتن*
از زبون نویسنده: خب دوستان می خواهین بفهمین که چرا چویا کنار دازای نخوابید بریم ببینیم
☆دیشب وقتی دازای هنوز مست بود☆
چویا: خب منم دیگه بخوابم
دازای:*گریه کردن *
چویا: این چرا گریه می کنه؟؟؟
دازای:*گذاشتن لبش به گوش چویا تا بگه چشه* من متسفم چویا که..... ترکت کردم من هیچ وقت نمی خواستم ترکت کنم اما نمی تونیتم به اخرین حرف های عزیز دوستم پشت کنم*اوداساکو رو میگه* چرا ترکت کردم*گریه کردن* من. هنوز دوست دارم چویا.... از من متنفر نباش.. من خودم از خودم متنفرم تو دیگه..... از من متنفر نباش*هق هق از درون*
چویا: هی هی... وایسا من که ازت متنفر نیستم
دازای: راست می گی؟؟
چویا: هوووومم
دازای: م..... منونم*گریه کردن *
چویا: گریه نکن فسقلی*بوسیدنش*بگیر بخواب من الان برمیگردم*رفتن و نشستن روی مبل و در فکر فرورفتن*
از زبون نویسنده: دوستان می خواهید بفهمین چویا به چی فکر می کرد بریم ببینیم
☆یک فلش بک ریزی از زمانی که اوداساکو تازه میمیره و مجبور بود از مافیا بره و چاره ای جزع ترک کردن چویا نداشت☆
چویا: تو الان داری چی می گی... یعنی چی که جدا شیم؟؟؟
دازای: می خواهم برم اگر دنبالم بیای موتورت رو می فرستم هوا
چویا: یعنی چی اخه چرا؟؟؟
دازای: نمی خواهم بهت بگم
☆دوستان دازای تمام این مدت پشتش به چویا بود و چویا اصلن ندیده بود که دازای داره بیشتر از چویا بخاطر جدا شدنشون داره گریه می کنه☆
چویا:*اشک ربختن* ازت متنفرم دازای اوسامو اصلأ برو برو به جهنم*دویدن و رفتن همراه با گریه کردن*
دازای:*گریه کردن و به پشته سرش نگاه کردن چون چویا داشت به همون طرف می دوید*
☆زمان حال☆
چویا: ببینم من چیکار کردم تو هم داشتی نابود می شدی........ متسفم دازای نمی خواستم.. بهت بگم ازت متنفرم.... ببخشید
*چویا انقدر فکر که خوابش برد*
تمام شد دوستان نگران نباشید یکم دیگه یک پارت دیگه می زارم چون دو روز نبودم😍😍 (✪‿✪)
دازای: اخ سرم*زدن توسرش* اهههههههه دیشب چه اتفاقی افتاد*به یاد اوردن همه چیز*اهههه اون به من گفت کیوت*قرمز شدن*هییییییی ببین چیبی چیکار کردیا
*اههه این چرا تو مبل خوابیده* *خیره شدن به لبای قرمز چویا* چقدر.... ـچقدر... کـــــــــــــــــــیــــــــــــــــوتـــــــــــــــــــه. می خوام اصلأ بخوارمت😍😍😍😍😍
*خنده ی ریزی کردن*تو به من می گی کیوت ههه *بوسیدن چویا و پرنسسی بغل کردنش و گذاشتنش تو تخت* خوب پرنسس تو اینجا بخواب منم برم اشپزخونه واست غذا درست *بوسیدن پیشونیش و رفتن*
از زبون نویسنده: خب دوستان می خواهین بفهمین که چرا چویا کنار دازای نخوابید بریم ببینیم
☆دیشب وقتی دازای هنوز مست بود☆
چویا: خب منم دیگه بخوابم
دازای:*گریه کردن *
چویا: این چرا گریه می کنه؟؟؟
دازای:*گذاشتن لبش به گوش چویا تا بگه چشه* من متسفم چویا که..... ترکت کردم من هیچ وقت نمی خواستم ترکت کنم اما نمی تونیتم به اخرین حرف های عزیز دوستم پشت کنم*اوداساکو رو میگه* چرا ترکت کردم*گریه کردن* من. هنوز دوست دارم چویا.... از من متنفر نباش.. من خودم از خودم متنفرم تو دیگه..... از من متنفر نباش*هق هق از درون*
چویا: هی هی... وایسا من که ازت متنفر نیستم
دازای: راست می گی؟؟
چویا: هوووومم
دازای: م..... منونم*گریه کردن *
چویا: گریه نکن فسقلی*بوسیدنش*بگیر بخواب من الان برمیگردم*رفتن و نشستن روی مبل و در فکر فرورفتن*
از زبون نویسنده: دوستان می خواهید بفهمین چویا به چی فکر می کرد بریم ببینیم
☆یک فلش بک ریزی از زمانی که اوداساکو تازه میمیره و مجبور بود از مافیا بره و چاره ای جزع ترک کردن چویا نداشت☆
چویا: تو الان داری چی می گی... یعنی چی که جدا شیم؟؟؟
دازای: می خواهم برم اگر دنبالم بیای موتورت رو می فرستم هوا
چویا: یعنی چی اخه چرا؟؟؟
دازای: نمی خواهم بهت بگم
☆دوستان دازای تمام این مدت پشتش به چویا بود و چویا اصلن ندیده بود که دازای داره بیشتر از چویا بخاطر جدا شدنشون داره گریه می کنه☆
چویا:*اشک ربختن* ازت متنفرم دازای اوسامو اصلأ برو برو به جهنم*دویدن و رفتن همراه با گریه کردن*
دازای:*گریه کردن و به پشته سرش نگاه کردن چون چویا داشت به همون طرف می دوید*
☆زمان حال☆
چویا: ببینم من چیکار کردم تو هم داشتی نابود می شدی........ متسفم دازای نمی خواستم.. بهت بگم ازت متنفرم.... ببخشید
*چویا انقدر فکر که خوابش برد*
تمام شد دوستان نگران نباشید یکم دیگه یک پارت دیگه می زارم چون دو روز نبودم😍😍 (✪‿✪)
۷.۳k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.