می شناسم دختری
می شناسم دختری
درانتهای کوچه ما ساکن است
عاشق است
اما زبانش را
قفل زمان بشکسته است
لیلی اش گویند
چهرهِ ژولیده اش ،بی رنگ وزرد
خنده هایش گریه
و
شبنمی برگونهِ اش خشکیده است
درانتهای کوچه ما ساکن است
عاشق است
اما زبانش را
قفل زمان بشکسته است
لیلی اش گویند
چهرهِ ژولیده اش ،بی رنگ وزرد
خنده هایش گریه
و
شبنمی برگونهِ اش خشکیده است
۶.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۳