.
.
.
مادرم نجیب زاده بود
وقت هایی که گریه اش می گرفت
موهایش
بوی رازقی میداد
من حواسم پرت می شد
آنقدر مست و گیج ... که دگمه های پیراهنم را
جابجا می بستم
بخاطر گریه های مادرم بود
که هر وقت باران می بارید
از ترس ... می دویدم به سمت چتر
مادرم هیچوقت موهایش را نمی بست
موهایش آنقدر پیچ و تاب داشت
که هیچ بادی تکانش نمی داد
بابا خوشحال بود که موهای مامان را
فقط دست های خودش می تواند برقصاند
دوباره باران گرفت
دگمه های پیراهنم
حتی زیر چتر هم خیس می شوند
کاش مامان بجای عشق
کمی هم “ بستن” یادم می داد “ بستن” دگمه های لباس “ بستن” چتر به وقت باران
و “ بستن” هر چیزی که “ باز” بودنش
دیوانه ام می کند
مثل موهای تو
وقت هایی که با باد می رقصد .
.
#حمید_جدیدی
.
مادرم نجیب زاده بود
وقت هایی که گریه اش می گرفت
موهایش
بوی رازقی میداد
من حواسم پرت می شد
آنقدر مست و گیج ... که دگمه های پیراهنم را
جابجا می بستم
بخاطر گریه های مادرم بود
که هر وقت باران می بارید
از ترس ... می دویدم به سمت چتر
مادرم هیچوقت موهایش را نمی بست
موهایش آنقدر پیچ و تاب داشت
که هیچ بادی تکانش نمی داد
بابا خوشحال بود که موهای مامان را
فقط دست های خودش می تواند برقصاند
دوباره باران گرفت
دگمه های پیراهنم
حتی زیر چتر هم خیس می شوند
کاش مامان بجای عشق
کمی هم “ بستن” یادم می داد “ بستن” دگمه های لباس “ بستن” چتر به وقت باران
و “ بستن” هر چیزی که “ باز” بودنش
دیوانه ام می کند
مثل موهای تو
وقت هایی که با باد می رقصد .
.
#حمید_جدیدی
۱.۷k
۲۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.