شب رفتن...
شب رفتن...
ماه از پنجره دور می شد
مثل قویی سفید
بر آب های سیاه
مسافر با ترس چمدانش را می بست
می ترسید
کسی بدرقه اش نکند.
رسول یونان*
ماه از پنجره دور می شد
مثل قویی سفید
بر آب های سیاه
مسافر با ترس چمدانش را می بست
می ترسید
کسی بدرقه اش نکند.
رسول یونان*
۶۵۷
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.