شب رفتن

شب رفتن...

ماه از پنجره دور می شد

مثل قویی سفید

بر آب های سیاه

مسافر با ترس چمدانش را می بست

می ترسید

کسی بدرقه اش نکند.

رسول یونان*
دیدگاه ها (۱)

دلم برایت یک ذره استکی می شود کهساعت ، وقارش رابا بیقراری من...

عشق...راهی‌ست برای بازگشت به خانهبعد از کاربعد از جنگ‌بعد از...

بی راهه...ناگهان فرو ریخت نیمکت چوبی پارک ،درست مثل من در آخ...

تروریست عاشق ... " قرار نیست آن قطار بپیچد در این ایستگاه ،ق...

بیا اینجا

افتخار ربوده شدننور ماه به آرامی به جای جای راهروی بزرگ می‌ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط