فیک عشق حقیقی
فیک عشق حقیقی
p2
چند ساعت بعد :
داستان از زبون یورا:
وقتی دیدم دارن درمورد من صحبت میکنن اصلا برام مهم نبود
روز اول دانشگاه هست اخر شب برای سال اولی های دانشکده هنر جشن گرفتن نمیدونم برم یا نرم چون من ادم اجتماعی نیستم و همیشه داخل همچین شرایطی از برادرم کمک میگیرم بخاطر همین به برادرم زنگ زدم!
صحبت های یورا و برادرش پشت تلفن :
یورا : الو اوپا
جیمین : الو سلام یورا خوبی!؟ اولین روز دانشگاه چطوره؟! خوش میگزره؟
یورا : مرسی خوبم، بد نیست، اوپا امشب برا سال اولی ها جشن گرفتن!
به نظرت منم برم؟
جیمین : اره حتما برو این فرصت خوبیه که یکم اجتماعی بشی و دوست پیدا کنی!
یورا : باشه مرسی اوپا راستی از تو چخبر کنسرت خوب پیش رفت اعضا چطورن؟!
جیمین : اره خیلی خوب بود، اعضا خوبن !
یورا : اوپا من باید برم کلاس دارم
جیمین : باشه خواهر کوچولو خوب درس بخون تا مثل من ایدل موفقی بشی
یورا : اوپا انقدر خودشیفته نباش... فعلا بای
جیمین : خخخخخخ باشه بای
با برادرم مشورت کردم گفت برم پس منم میرم، ساعت ۹:۳۰ بود و من کلاس ژیمناستیک داشتم
وارد اتاق ژیمناستیک دانشگاه شدم
لباس مخصوص ژیمناستیکم رو پوشیدم و مثل همیشه ماسک و کلاهمو در نیاوردم چون از چهرم خوشم نمیاد و فکر میکنم زشتم ولی برادرم همیشه میگه تو خیلی خوشگلی چون به من رفتی ولی من اصلا به اون نرفتم ولی بجای من داداشم خیلی خوشگل و کیوته بگذریم معلم وارد کلاس شد و بهمون نرمش داد و گفت :
ادامه دارد......
حمایت پلیززززززز🙈❤️
p2
چند ساعت بعد :
داستان از زبون یورا:
وقتی دیدم دارن درمورد من صحبت میکنن اصلا برام مهم نبود
روز اول دانشگاه هست اخر شب برای سال اولی های دانشکده هنر جشن گرفتن نمیدونم برم یا نرم چون من ادم اجتماعی نیستم و همیشه داخل همچین شرایطی از برادرم کمک میگیرم بخاطر همین به برادرم زنگ زدم!
صحبت های یورا و برادرش پشت تلفن :
یورا : الو اوپا
جیمین : الو سلام یورا خوبی!؟ اولین روز دانشگاه چطوره؟! خوش میگزره؟
یورا : مرسی خوبم، بد نیست، اوپا امشب برا سال اولی ها جشن گرفتن!
به نظرت منم برم؟
جیمین : اره حتما برو این فرصت خوبیه که یکم اجتماعی بشی و دوست پیدا کنی!
یورا : باشه مرسی اوپا راستی از تو چخبر کنسرت خوب پیش رفت اعضا چطورن؟!
جیمین : اره خیلی خوب بود، اعضا خوبن !
یورا : اوپا من باید برم کلاس دارم
جیمین : باشه خواهر کوچولو خوب درس بخون تا مثل من ایدل موفقی بشی
یورا : اوپا انقدر خودشیفته نباش... فعلا بای
جیمین : خخخخخخ باشه بای
با برادرم مشورت کردم گفت برم پس منم میرم، ساعت ۹:۳۰ بود و من کلاس ژیمناستیک داشتم
وارد اتاق ژیمناستیک دانشگاه شدم
لباس مخصوص ژیمناستیکم رو پوشیدم و مثل همیشه ماسک و کلاهمو در نیاوردم چون از چهرم خوشم نمیاد و فکر میکنم زشتم ولی برادرم همیشه میگه تو خیلی خوشگلی چون به من رفتی ولی من اصلا به اون نرفتم ولی بجای من داداشم خیلی خوشگل و کیوته بگذریم معلم وارد کلاس شد و بهمون نرمش داد و گفت :
ادامه دارد......
حمایت پلیززززززز🙈❤️
۹.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.