خودش عاشقم کرد و حال

خودش عاشقم کرد و حال
اینگونه رسوا در برابر قدرتش متحیر!
شاید به سخره بگیرند آنچه
را که می نویسم ولی شاید ....
نمی دانم .نمی توانم نگویم.....
تنها می دانم دلم گرفته است
و باید بنویسم.
چندی قلم را کنار میگذارم .
دستها هنوز خسته نیستند .
دل می گوید بنویس....
دوباره از سر خط.
و عقل!
دلم گرفته و باید بنویسم پس
عقل را به کنار میگذارم .
بی مهابا خواهم نوشتم و
تو بخوان به خاطر دل گرفته ام
هر چند شاید گزافه گویی باشد.
هنوز موسیقی تنهایی موج میزند
و دستانم....
ببین...چه سرد هستند ...می لرزند
چشم هایم را به روی هم میگذارم .
نسیم خنکی گونه هایم
چشم هایم را نوازش میدهد
تا به کجا خواهم نوشت ...نمی دانم.
شاید بس است دیگر
با خودت می گویی تا به کجا
این نا بسامانی.
ولی آرام تر شدم ....
باز خواهم نوشت ....دوباره از سر خط
این بار بس است
دوست دارم و تا آخر خط عاشقانه پای تو ایستاده ام
دیدگاه ها (۱)

دلم گرفته میخواهم بگریماما اشک به مهمانی چشمانم نمی آید، تنم...

تو مرا می شناسینام من از ماه است، ولی...ماهتر!!!چون انتخاب ک...

. ...حال این روزهایم را شمعی می فهمد که برای دیدن یک چیز دیگ...

کسی که از موهبت عشق برخوردار است وجود بی آزاری دارد…… چنین آ...

موسیقی

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط