احساس او

𝐏𝟏𝟗



«فردا صب»
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدمو مسواک زدم صورتمو شستم و رفتم صبونه بخورم. حالم شخمی بود و خوشحال بودم ک فلیکس هنو بیدار نشده (ولی بعد بیدار شد)
از سر سفره بلند شدم و فلیکس نشست و بازم چش غره
آماده شدم برم مدرسه ولی اینبار بدون باباಥ_ಥ
رفتیم طرف مدرسه و تو کل روز از فلیکس دور شدم
سعی کردم با آهیون دور شم ول چهیونگ پرو بازی در آورد
ولی آهیون هنو خوبه و باز بام بد نی
تمام تلاشمو کردم امروز کوفتم نشه ولی همش فکرم پیش بابا بود و تو درس گند زدم...
من.... همیشه ریاضیم خوب بوده ولی اینبار افتضاح جواب دادم و ضایع شدم
عین سگ هی جلو بغضمو می گیرم ول خو چه کنم حالم خوب نی
فلیکس جلوم ظاهر شد
من:*ترسیدن(خدمو عقب کشیدم)
فلیکس:ببخشید... بازم نمی خوای؟
من:چیییی؟ برو اونور
فلیکس:*سرمو ناز کرد و رفت
«مدرسه که تموم شد»
مستقیم رفتم طرف بیمارستان و رفتم پیش بابام
خواب بود
پرستار:احتمال پارگی نخاع بالا رفته حاضرید عمل بشه؟
من:وی؟ داستان چیه؟ عمل چی؟
پرستار:اگه عمل کنیم دیگه نخاع پاره نمیشع
من:خب عمل کنید
پرستار:اینجا رو امضا کنید
من اول کاغذو خوندم(نتیجه اخلاقی هیچ چیو بدون خوندن امضا نکنید!😅)
بابامو بردن منم هی خدا خدا می کردم حال بابام خوب شه چون عمل ظریفی بود
من هیچکسو جز بابام ندارم زندگی با خونواده نامادری رو نمی تونم تصور کنم
پرش زمانی=2 ساعت
بابامو آوردن و بیهوش بود
دکتر:......
قیافش ناراحت بود
من:*ترس
دکتر:بیبین....
چشام درشت شد... چرا انقد مکث می کنه چی می خواد بگه نکنه.....
دیدگاه ها (۳)

بیاید به یاد بیاریم لحظه ای رو که لیسا گف:بلینکا فقط فنم و ا...

الله و اکبر این همه جلال😂

#itzy

احساس او

زیر باران سئول {پارت 3}

پارت ۸۸ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط