یارب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
یارب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ چشم خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گَرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شُستهرو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
#موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچهگردیهای حرص
خانهدار گوشهی چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهی باد فنا؟
زندهی جاوید از دست حمایت کن مرا
بهر تعمیر گهر گرد یتیمی لایق است
از غبار خاکساریها عمارت کن مرا
خشک برجا ماندهام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهی تنهاییام
از فراموشان امنآباد عزلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
بیطفیلی نیست مهمانخانهی اهل کرم
با سیهرویی به کار اهل جنت کن مرا
گر ندانم قدر تلخیهای شورانگیز عشق
زهر در کام از شکرخند حلاوت کن مرا
در خرابیهاست چون چشم بتان تعمیر من
مرحمت فرما ز ویرانی عمارت کن مرا
(خال عصیان برنمیتابد دل خونین من
لالهی بیداغ صحرای قیامت کن مرا)
از فضولیهای خود #صائب خجالت میکشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟
#صائب_تبریزی
از فروغ چشم خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گَرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شُستهرو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
#موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچهگردیهای حرص
خانهدار گوشهی چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهی باد فنا؟
زندهی جاوید از دست حمایت کن مرا
بهر تعمیر گهر گرد یتیمی لایق است
از غبار خاکساریها عمارت کن مرا
خشک برجا ماندهام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهی تنهاییام
از فراموشان امنآباد عزلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
بیطفیلی نیست مهمانخانهی اهل کرم
با سیهرویی به کار اهل جنت کن مرا
گر ندانم قدر تلخیهای شورانگیز عشق
زهر در کام از شکرخند حلاوت کن مرا
در خرابیهاست چون چشم بتان تعمیر من
مرحمت فرما ز ویرانی عمارت کن مرا
(خال عصیان برنمیتابد دل خونین من
لالهی بیداغ صحرای قیامت کن مرا)
از فضولیهای خود #صائب خجالت میکشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟
#صائب_تبریزی
۲۲.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۱