دستی بلند کردم و گفتم "سفر بخیر!"
دستی بلند کردم و گفتم "سفر بخیر!"
خوش می روی، گذار تو از این گذر به خیر
من چون گَوَن، اسیر غم خویشتن شدم
یاد تو، ای نسیم خوش رهگذر! به خیر
یاد تو، ای که خیسی چشمان من نشد
آخر به عزم راسخ تو کارگر، به خیر
یادت نمی رود ز خیالم؛ مگر به مرگ
ذکرت نمی رود به زبانم؛ مگر به خیر
بی خوابی ارمغان دل رفته ی من است
هرگز نمی شود شب عاشق، سحر، به خیر
تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم
دستی بلند کردم و گفتم: "سفر بخیر!"
○ شعر زیبا از #سجاد_رشیدی_پور
خوش می روی، گذار تو از این گذر به خیر
من چون گَوَن، اسیر غم خویشتن شدم
یاد تو، ای نسیم خوش رهگذر! به خیر
یاد تو، ای که خیسی چشمان من نشد
آخر به عزم راسخ تو کارگر، به خیر
یادت نمی رود ز خیالم؛ مگر به مرگ
ذکرت نمی رود به زبانم؛ مگر به خیر
بی خوابی ارمغان دل رفته ی من است
هرگز نمی شود شب عاشق، سحر، به خیر
تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم
دستی بلند کردم و گفتم: "سفر بخیر!"
○ شعر زیبا از #سجاد_رشیدی_پور
۱.۷k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.