یکجایی خفه میشوی و کم میآوری تمام صبر کردنهایت تما

یک‌جایی خفه می‌شوی و کم‌ می‌آوری. تمام صبر کردن‌هایت، تمام کنار آمدن هایت و فرو خوردن خشم‌هایت، جایی، در نقطه ای موهوم تمام می‌شود. در آن نقطه، خسته و تمام شده می‌نشینی و مسیر پیموده را بهت زده نگاه میکنی. تمام زمین خوردن ها و تمام حرف‌شنیدن هارا به یاد‌ می‌آوری و می‌بینی چقدر برای خوش‌آمدِ دیگران گذشته ای و عبور کرده ای و چقدر پاهای‌ زخمی شده ات را با خود کشانده ای و اینجا، در همین نقطه سوالی در ذهنت چرخ می‌زند "که‌چه؟"
آن همه زبان به دهان گرفتن ها و لب دوختن ها نتیجه اش چه شد؟ پاسخ، یک «هیچ» بزرگ است. شاید همین جایی که زانو زده ای و زخم‌هایت را به‌تنهایی می‌بندی، شاید در همین نقطه که خود را در حضیضِ زندگی‌ت می‌بینی، شروع بزرگسالی‌ت باشد. شاید قرار است باز هم، از خاکستر خود زاده شوی.
دیدگاه ها (۱)

💭بانوی من! آرزو دارمدر روزگاری دیگری دوستت میداشتم.روزگاری م...

😍😍😍دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.دختری با موهای بلند مشکی ...

👌👌👌👌ای کاش از کودکیبجای آن همه لالایی های بی سر و ته یک نفر ...

❤مادرانه❤

hyunjin

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط