دلم می خواهد یک دختر داشته باشم
😍😍😍
دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.
دختری با موهای بلند مشکی و چشم های درشت خندان.
اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود
بنشانمش روی زانوانم و گیسهایش را ببافم تا قلبم
آرام بگیرد.
حالا که فکرش را میکنم دلم میخواهد "باران" هم
داشته باشم.
دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند.
یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم.
اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودی موهای طلایی خواهرش "گندم" را نکند.
آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی
می تواند بگذارد.
معلوم است، "خورشید "
اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد
و هر صبح که چشمهایش را باز می کند
ببیند خواهرش "شبنم" زودتر از او سماور را روشن کرده، " شادی" را بیدار کرده و به "نسترن" رسیده.
دلم میخواهد در حیاط خانه م "ترانه" بخواند و "بهار" برقصد. " نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچ کدام نگویم که روز تولد خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شده م.
دلم چقدر دختر می خواهد. روزهایم بی "سحر"، شبهایم بی "مهتاب"، آسمانم بی "ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن نیست.
تازه یک "ساقی" هم میخواهم تا سرم را گرم کند
و "همدم" تا درد دل هایم را برایش بگویم. "رویا" می خواهم تا انگیزه زندگیم باشد
و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم... دلم میخواهد یک دختر داشته باشم.
دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش ببینم.
هیچ اسمی توصیفش نکند.
همه چیز باشد و هیچ نباشد.
از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود.
رهای رها باشد.
آری، انگار دلم می خواهد دخترم "رها" باشد...
دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.
دختری با موهای بلند مشکی و چشم های درشت خندان.
اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود
بنشانمش روی زانوانم و گیسهایش را ببافم تا قلبم
آرام بگیرد.
حالا که فکرش را میکنم دلم میخواهد "باران" هم
داشته باشم.
دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند.
یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم.
اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودی موهای طلایی خواهرش "گندم" را نکند.
آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی
می تواند بگذارد.
معلوم است، "خورشید "
اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد
و هر صبح که چشمهایش را باز می کند
ببیند خواهرش "شبنم" زودتر از او سماور را روشن کرده، " شادی" را بیدار کرده و به "نسترن" رسیده.
دلم میخواهد در حیاط خانه م "ترانه" بخواند و "بهار" برقصد. " نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچ کدام نگویم که روز تولد خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شده م.
دلم چقدر دختر می خواهد. روزهایم بی "سحر"، شبهایم بی "مهتاب"، آسمانم بی "ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن نیست.
تازه یک "ساقی" هم میخواهم تا سرم را گرم کند
و "همدم" تا درد دل هایم را برایش بگویم. "رویا" می خواهم تا انگیزه زندگیم باشد
و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم... دلم میخواهد یک دختر داشته باشم.
دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش ببینم.
هیچ اسمی توصیفش نکند.
همه چیز باشد و هیچ نباشد.
از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود.
رهای رها باشد.
آری، انگار دلم می خواهد دخترم "رها" باشد...
- ۴.۲k
- ۲۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط