کاراگاهان
#کاراگاهان
پارت٢۵
*درسته چند روزه ک اشنا شدین اما اگر ب عشق تو نگاه اول اعتقاد داشته باشی میدونی چی میگم داداشم ی خورده مغروره ی خورده ک ن خیلی ب هبچ دختری حسشو نگفته حتی غزل تو اولین دختری هستی ک بهت گفته میدونی چرا چون تو دختری نبودی ک خودت بگی ک دویت دارم چون تو هم ب خورده دربرابرش مغرور بودی نمیدونم شاید این خاصیت پاییزه ک داداشم افتاده ب عشق بازی
داداشم بعد از غزل ب هیچ دختری اعتماد نکرد
جز تو
خوشحالم ک داداشم دوباره فهمید ک عاشقی بد نیست
دیشب میخواست بهت زنگ بزنه اما غروره نمیزاشت دیگ بهونه جور کرد و زنگ زد من اینارو میدونم درسته ک اونجا نبودم اما تنها کسی بودم ک داداشم درددلشو ب من میگفت
انتخاب خوبی داشت یکی مثل خودش
لبخند زدمو گفتم
+خیلی مهربونی
اونم لبخند زد و گفت
*ببخشید خیلی حرف زدم بخوابیم ک ت و هم صبح خیلی کار داری اون شب ب حرفای مهتا فکر کردم اینک واقعا مهرداددوستم داشت باورم نمیشد هر کسی ک چهره مهرداد و اخلاقشو موقع کارمیدید میفهمید ک چی میگم ادما اونجوری نیستن ک ظاهرشون نشون میده
بالاخره خوابم برد و صبح با تق تق اروم در و یکی ک از لای در لسممو صدا میکرد بیدار شدم ساعت ٧صبح بود و صدای مهرداد ک اسممو صدا میکرد با چشمای خواب الود شالمو سرم کردم شب با مانتو خوابیدمو تمام مانتوم چروک شده بود ی چشمم باز و ی چشمم نیم باز درو باز کردم مهرداد خیلی مرتب و اماده بود حرفی نزدمو نگاهش کردم
مهرداد خندید و گفت
-چرا قیافت این شکلیه
+چون ساعت هفته
-خوب هفت باشه باید زود تر بریم
+ما خیلی زود بریم خونه فریدونی٨:٣٠
-باشه صبحونه نمیخوای بخوری
+من باید برم خونه مانتومو عوض کنم
-چرا
+چروک شده دیشب ب لطف شما با مانتو خوابیدم
-باش میبرم میرسونمت با هم میریم زود بیا پایین
+باشه
در و بستم و از تو کیفم ی کاغذ کوچیک گرفتمو نوشتم:
سلام مهتاب جونم دیشب در کنار تو خیلی خوش گذشت حرفات ب دل میشینه ببخشید ک خواب بودی رفتیم از طرفم از مامان و بابات هم عذر خواهی کن اینم شمارمه کاری داشتی زنگ بزن
٠٩ ...
خدافظ
کاغذو کنار بالشش گزاشتم و سریع بیرون اومدم
ادامه در پارت٢۶
#maryam
پارت٢۵
*درسته چند روزه ک اشنا شدین اما اگر ب عشق تو نگاه اول اعتقاد داشته باشی میدونی چی میگم داداشم ی خورده مغروره ی خورده ک ن خیلی ب هبچ دختری حسشو نگفته حتی غزل تو اولین دختری هستی ک بهت گفته میدونی چرا چون تو دختری نبودی ک خودت بگی ک دویت دارم چون تو هم ب خورده دربرابرش مغرور بودی نمیدونم شاید این خاصیت پاییزه ک داداشم افتاده ب عشق بازی
داداشم بعد از غزل ب هیچ دختری اعتماد نکرد
جز تو
خوشحالم ک داداشم دوباره فهمید ک عاشقی بد نیست
دیشب میخواست بهت زنگ بزنه اما غروره نمیزاشت دیگ بهونه جور کرد و زنگ زد من اینارو میدونم درسته ک اونجا نبودم اما تنها کسی بودم ک داداشم درددلشو ب من میگفت
انتخاب خوبی داشت یکی مثل خودش
لبخند زدمو گفتم
+خیلی مهربونی
اونم لبخند زد و گفت
*ببخشید خیلی حرف زدم بخوابیم ک ت و هم صبح خیلی کار داری اون شب ب حرفای مهتا فکر کردم اینک واقعا مهرداددوستم داشت باورم نمیشد هر کسی ک چهره مهرداد و اخلاقشو موقع کارمیدید میفهمید ک چی میگم ادما اونجوری نیستن ک ظاهرشون نشون میده
بالاخره خوابم برد و صبح با تق تق اروم در و یکی ک از لای در لسممو صدا میکرد بیدار شدم ساعت ٧صبح بود و صدای مهرداد ک اسممو صدا میکرد با چشمای خواب الود شالمو سرم کردم شب با مانتو خوابیدمو تمام مانتوم چروک شده بود ی چشمم باز و ی چشمم نیم باز درو باز کردم مهرداد خیلی مرتب و اماده بود حرفی نزدمو نگاهش کردم
مهرداد خندید و گفت
-چرا قیافت این شکلیه
+چون ساعت هفته
-خوب هفت باشه باید زود تر بریم
+ما خیلی زود بریم خونه فریدونی٨:٣٠
-باشه صبحونه نمیخوای بخوری
+من باید برم خونه مانتومو عوض کنم
-چرا
+چروک شده دیشب ب لطف شما با مانتو خوابیدم
-باش میبرم میرسونمت با هم میریم زود بیا پایین
+باشه
در و بستم و از تو کیفم ی کاغذ کوچیک گرفتمو نوشتم:
سلام مهتاب جونم دیشب در کنار تو خیلی خوش گذشت حرفات ب دل میشینه ببخشید ک خواب بودی رفتیم از طرفم از مامان و بابات هم عذر خواهی کن اینم شمارمه کاری داشتی زنگ بزن
٠٩ ...
خدافظ
کاغذو کنار بالشش گزاشتم و سریع بیرون اومدم
ادامه در پارت٢۶
#maryam
۲۶.۵k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.