part (26) 🫂🖇🔮
part (26) 🫂🖇🔮
ته:بریم دریاچه؟؟
یونا:عاره فکر خوبیه
ته و یونا رفتن کنار دریاچه
یونا:واقعا چ حس خوبیه
ته:اوممممممم
ته و یونا بعد ی ساعت برگشتن به خونشون
شیش ماه بعد:/
یونا:...تو این شیش ماه پام بهتر شده بود از گچ درش اورده بودم فقط نمیتونستم خیلی خوب راه برم مجبور بودم با عصا کار کنم
نامجون توی این مدت به هانا اعتراف کرده بود و قرار بود باه بعدی نامزد کنن
نمیدونم چرا چند روزه که حالم خیلی بد میشه هی حالت تحو(نمد درسته یا ن)دارم به هانا گفتم گفت که باردارم تست هم دادم مثبت بود ولی برای اطمینان کامل باید برای ازمایش میرفتم به هانا گفتم که منو ببره الانم حاظرم و منتظر هانام که صدای زنگ در اومد:*زینگ زینگ*
یونا:اومدم اومدم
هانا:اماده ای بریم؟؟
یونا:عاره بریم .. به نامجون که نگفتی؟؟
یونا: ن خیالت راحت به هیچکی نگفتم
یونا:خب بریم
رفتیم بیمارستان نوبتم شد با کمک هانا رفتم داخل ازمایشگاه ازمایش دادم گفت تا ۳ ساعت دیگه امادس
هانا گفت:
بیا ببرمو خونه وقتی جداب اومد بهت خبر میدم
یونا:اوک۹
هانا منو رسوند خونه خودش رفت بیمارستان(هانا تو همون بیمارستان کار میکنه)
سه ساعت بعد:/
یونا به هانا زنگ زد:
الووو؟؟
هانا:الو یونا؟
یونا:اونی چیشد؟؟
هانا:یونا تو واقعا بارداری هیییییییییییی*ذوغ*دارم خاله میشمممممممممم هورررررااااااا
یونا:اروم باش بابا از منم خوشحال تری
هانا:چرا خوشحال نباشم اخه؟؟
یونا:ولش کن برو به کارت برس
هانا:به ته کی میگی؟؟
یونا:فک کنم امشب
هانا:اوکی بای
یونا:...هییییییییی دارم مامان میشممممممم
اجوما(خدمتکار خونشون):چیشده دخترم چرا جیغ میزنی؟؟
یونا:اجومااااا باورت میشهههه دارم مامان میشمممممممم هورااااااا
اجوما:واقعا؟؟خیلی برات خوشحالم
یونا:ممنون میخوام امشب به تا بگم ولی نمیدونم چجوری؟؟
اجوما:بیا بهت بگم
اجوما یونا رو برد که با هم کیک درست کنن
بعد اتمام کیک:/
یونا:اخیششششششش خسته شدم
اجوما:هنوز که کاری نکردی بهتری یزره تمرین کنی تا زود تر راه بیوفتی و پات زود
یونا:باشه ..مرسی که مراقبمی
اجوما:وظیفمه
ته ی خانومی و اورده بود که وقتی اون نیست بهم تو کارام کمکم کنه توی این شیش ماه اجوما خیلی به من کمک کرد خیلی بهش زحمت دادم
اجوما:دخترم شامم درست کردم من زود تر میرم تا تو کارتو انجام بدی باشه؟؟
یونا:ممنون اجوما دستت طلا
اجوما:خدافظ
یونا:بابای
اجوما رفت منم منتظر ته بودم
نیم ساعت بعد:/
منتظر ته بودم که دیدم صدای در اومد با زحمت بلند شدم رفتم سمت ته
یونا:سلام عشقم خوش اومدی
ته:ممنون*بیحال*
یونا:ته؟؟؟چیزی شده؟؟
ته:هیچی نشده فقط ولم کن
یونا:ب..باشه
تازه داره جاهای حساسش میاد منتظر باشین😁
ته:بریم دریاچه؟؟
یونا:عاره فکر خوبیه
ته و یونا رفتن کنار دریاچه
یونا:واقعا چ حس خوبیه
ته:اوممممممم
ته و یونا بعد ی ساعت برگشتن به خونشون
شیش ماه بعد:/
یونا:...تو این شیش ماه پام بهتر شده بود از گچ درش اورده بودم فقط نمیتونستم خیلی خوب راه برم مجبور بودم با عصا کار کنم
نامجون توی این مدت به هانا اعتراف کرده بود و قرار بود باه بعدی نامزد کنن
نمیدونم چرا چند روزه که حالم خیلی بد میشه هی حالت تحو(نمد درسته یا ن)دارم به هانا گفتم گفت که باردارم تست هم دادم مثبت بود ولی برای اطمینان کامل باید برای ازمایش میرفتم به هانا گفتم که منو ببره الانم حاظرم و منتظر هانام که صدای زنگ در اومد:*زینگ زینگ*
یونا:اومدم اومدم
هانا:اماده ای بریم؟؟
یونا:عاره بریم .. به نامجون که نگفتی؟؟
یونا: ن خیالت راحت به هیچکی نگفتم
یونا:خب بریم
رفتیم بیمارستان نوبتم شد با کمک هانا رفتم داخل ازمایشگاه ازمایش دادم گفت تا ۳ ساعت دیگه امادس
هانا گفت:
بیا ببرمو خونه وقتی جداب اومد بهت خبر میدم
یونا:اوک۹
هانا منو رسوند خونه خودش رفت بیمارستان(هانا تو همون بیمارستان کار میکنه)
سه ساعت بعد:/
یونا به هانا زنگ زد:
الووو؟؟
هانا:الو یونا؟
یونا:اونی چیشد؟؟
هانا:یونا تو واقعا بارداری هیییییییییییی*ذوغ*دارم خاله میشمممممممممم هورررررااااااا
یونا:اروم باش بابا از منم خوشحال تری
هانا:چرا خوشحال نباشم اخه؟؟
یونا:ولش کن برو به کارت برس
هانا:به ته کی میگی؟؟
یونا:فک کنم امشب
هانا:اوکی بای
یونا:...هییییییییی دارم مامان میشممممممم
اجوما(خدمتکار خونشون):چیشده دخترم چرا جیغ میزنی؟؟
یونا:اجومااااا باورت میشهههه دارم مامان میشمممممممم هورااااااا
اجوما:واقعا؟؟خیلی برات خوشحالم
یونا:ممنون میخوام امشب به تا بگم ولی نمیدونم چجوری؟؟
اجوما:بیا بهت بگم
اجوما یونا رو برد که با هم کیک درست کنن
بعد اتمام کیک:/
یونا:اخیششششششش خسته شدم
اجوما:هنوز که کاری نکردی بهتری یزره تمرین کنی تا زود تر راه بیوفتی و پات زود
یونا:باشه ..مرسی که مراقبمی
اجوما:وظیفمه
ته ی خانومی و اورده بود که وقتی اون نیست بهم تو کارام کمکم کنه توی این شیش ماه اجوما خیلی به من کمک کرد خیلی بهش زحمت دادم
اجوما:دخترم شامم درست کردم من زود تر میرم تا تو کارتو انجام بدی باشه؟؟
یونا:ممنون اجوما دستت طلا
اجوما:خدافظ
یونا:بابای
اجوما رفت منم منتظر ته بودم
نیم ساعت بعد:/
منتظر ته بودم که دیدم صدای در اومد با زحمت بلند شدم رفتم سمت ته
یونا:سلام عشقم خوش اومدی
ته:ممنون*بیحال*
یونا:ته؟؟؟چیزی شده؟؟
ته:هیچی نشده فقط ولم کن
یونا:ب..باشه
تازه داره جاهای حساسش میاد منتظر باشین😁
۳۹.۴k
۰۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.