ویو ملورا
ویو ملورا
رویه مبل نشسته بودم که با حلقه شدن دستی دور گردنم از فکر خیالم دست کشیدم
هان: سلام عشقم (بوس)
ملورا: سلام عزیزم.. کی اومدی؟
هان: همین الان
ویو ادمین
هان همینطور که کتش رو دراورد
و روی مبل دراز کشید گفت
هان: چی باعث شده ملکه من انقدر تو فکر بره؟
ملورا تمام ماجرا رو تعریف کرد
ولی واکنش هان خیلی جالب تر از هرچیزی بود
ملورا انتظار داشت هان الان داد بیداد راه بندازه دیگه نزاره بره بیرون و کلا از کره ببرتش ولی واکنش اون خیلی ریلکس بود و با ارامش حرف میزد
هان: ببین عزیزم..میدونم توهم الان دلت پیش اوناست میتونی باهاشون تویه کافه قرار دوستانه بزاری و بری باهاشون اشتی کنی.. ولی اگه هر مشکلی برات پیش اومد سریع باید خبرم کنی
ملورا: واقعا.. ازت ممنونم هان تو تو تمام سختی های زندگیمون کنارم بودی و همیشه راهنماییم کردی
هان: درسته ملورا من همیشه پشتتم و هواتو دارم
البته بگما خیالم از جیهوپ راحت نیست ولی من تورو میشناسم و به تو اعتماد دارم فقط به تو پس هرچیزی که در اینده اتفاق بیوفته تو دستای توهستش
ملورا: مرسی عزیزم
ویو ملورا
پس از چند سال تو گوشیم دنبال شماره اعضای بی تی اس میگشتم ولی بهتر بود بکی زنگ بزنم
چون جیهوپ پا پیش گذاشته به همون زنگ میزنم
پس از چندتا بوق جیهوپ جواب داد
جیهوپ: الو.. ملورا واقعا خودتی
ملورا: اقای هوانگ فردا ساعت۴عصر با بقیه اعضا بیایین کافه پرومینت دی تی (این کافه واقعا تو سئول هستس)
حیهوپ: باشه باسه حتما.. پس میبینمت
بدون هیچ حرفی تلفن رو قطع کردم اصلا دلم نمیخواست برم ولی حتما هان یچیزی میدونه که میگه
ویو ات
باورم نمیشه ملورا داره به اعضا نزدیک میشه نباید بزارم نزدیک اونا شه پس باید این مهره هم از سر راهم بردارم
چی فکز کردی خانم ملورا تو با نوه شی یانگ بزرگ طرفی
(پرش به 15سال قبل)
ویو ات
امروز هم مثل روزای دیگه چرت
یادم رفت خودمو معرفی کنم من ات هستم نوه شی یانگ بزرگ و دخترِ هانسو
هانسو مادرم هستش
و شی یانگ پدر بزرگم هست
پدر بزرگم.....
☆"☆"☆"
اینم از عیدیتون💕🤍❄
شرط
کامنت20
لایک 29
رویه مبل نشسته بودم که با حلقه شدن دستی دور گردنم از فکر خیالم دست کشیدم
هان: سلام عشقم (بوس)
ملورا: سلام عزیزم.. کی اومدی؟
هان: همین الان
ویو ادمین
هان همینطور که کتش رو دراورد
و روی مبل دراز کشید گفت
هان: چی باعث شده ملکه من انقدر تو فکر بره؟
ملورا تمام ماجرا رو تعریف کرد
ولی واکنش هان خیلی جالب تر از هرچیزی بود
ملورا انتظار داشت هان الان داد بیداد راه بندازه دیگه نزاره بره بیرون و کلا از کره ببرتش ولی واکنش اون خیلی ریلکس بود و با ارامش حرف میزد
هان: ببین عزیزم..میدونم توهم الان دلت پیش اوناست میتونی باهاشون تویه کافه قرار دوستانه بزاری و بری باهاشون اشتی کنی.. ولی اگه هر مشکلی برات پیش اومد سریع باید خبرم کنی
ملورا: واقعا.. ازت ممنونم هان تو تو تمام سختی های زندگیمون کنارم بودی و همیشه راهنماییم کردی
هان: درسته ملورا من همیشه پشتتم و هواتو دارم
البته بگما خیالم از جیهوپ راحت نیست ولی من تورو میشناسم و به تو اعتماد دارم فقط به تو پس هرچیزی که در اینده اتفاق بیوفته تو دستای توهستش
ملورا: مرسی عزیزم
ویو ملورا
پس از چند سال تو گوشیم دنبال شماره اعضای بی تی اس میگشتم ولی بهتر بود بکی زنگ بزنم
چون جیهوپ پا پیش گذاشته به همون زنگ میزنم
پس از چندتا بوق جیهوپ جواب داد
جیهوپ: الو.. ملورا واقعا خودتی
ملورا: اقای هوانگ فردا ساعت۴عصر با بقیه اعضا بیایین کافه پرومینت دی تی (این کافه واقعا تو سئول هستس)
حیهوپ: باشه باسه حتما.. پس میبینمت
بدون هیچ حرفی تلفن رو قطع کردم اصلا دلم نمیخواست برم ولی حتما هان یچیزی میدونه که میگه
ویو ات
باورم نمیشه ملورا داره به اعضا نزدیک میشه نباید بزارم نزدیک اونا شه پس باید این مهره هم از سر راهم بردارم
چی فکز کردی خانم ملورا تو با نوه شی یانگ بزرگ طرفی
(پرش به 15سال قبل)
ویو ات
امروز هم مثل روزای دیگه چرت
یادم رفت خودمو معرفی کنم من ات هستم نوه شی یانگ بزرگ و دخترِ هانسو
هانسو مادرم هستش
و شی یانگ پدر بزرگم هست
پدر بزرگم.....
☆"☆"☆"
اینم از عیدیتون💕🤍❄
شرط
کامنت20
لایک 29
- ۵.۶k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط