سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 12
الویز خنده عصبی بخاطر پروی پسر روبه رو اش کرد و قدمی ازش فاصله گرفت
الویز : میخواهی بمیری اگه قصدت اینه نیازی به این کار نیست خودم یا کمال میل شرتو کم میکنم میدونی دادن همچین پیشنهاد به یه دوشیزه جوان چه عواقبی داره مگه از قانون های ایتالیایی خبر نداری...فکر کردی پادشاهی چیزی هستی...
پوزخندی شاهزاده تبدیل به قهقه ای از خنده شده دوشیزه ای که با گستاخی تمام مقابلش ایستاد بود اگر میدانست که فردی که مقابل اش ایستاد قدرت تعقیر هر قانونی را دارد شاید اینطور با گستاخی کلمات ناشایستی را بیان نمیکرد
یا شایدم هم فرقی به حالش نمیکرد و بازم هم همان قدر گستاخی باشد
با صدای الویز خنده اش قطع شد و دوباره نگاهش را با او داد
الویز : چرا من....با این چهره و سر وعض مطمئنم که همه دوشیزه های اشراف زاده برات سر و دست میشکنن
شاهزاده به سمتش قدم برداشت و پشت الویز ایستاد و لباش را به گوشش نزدیک کرد و درحالی که نفس های بیشماری اش به گوش و کردن آن دوشیزه میخورد لب زد
جیمین : پس تو چرا یکی از اون دوشیزه ها نیستی مطمئن باش حسابی بهت خوش میگذره
بعد از این حرف دستش را سمته موهای آن دوشیزه برد و کش مویش را از موهایش جدا کرد و باعث شد موهای بلند و لخته اش روی شونه هایش بریزد
الویز بازم هم کلمات را کم کرده بود او با افراد بد تر از فردی که الان پیشش بود برخورد کرده بود ولی در مقابل این فرد کم میآورد
چشم های شیطون و براق اش لب هاش نفس هاش تک تک حرکات اش قلب اش را به تپش می انداخت ولی نمیخواست خودش را آنقدر زود بهش ببازه شاهزاده درحالی که هنوز پشت اش ایستاد بود منتظر جوابش بود
الویز : چون من مثل فاحشه های که دورت هستن نیستم پس بیخیال شو و برو پیشه اونا چون بزور جلوی خودمو گرفتم که نکشمت
شاهزاده باز هم لب هایش را به گوشش نزدیک کرد
جیمین : میدونی چون من از چیزای متفاوت خیلی خوشم میاد تو هم یکی از اونایی و من در موردت واقعا جدی ام.... و لازم نیست نگران من باشی چون حتا کشته شدن با دستای تو قطعا لذت بخشه ترین لحظات عمر هستن
شاهزاده که عین حال از هوش زیادی برخودار بود با ببازی گرفتن کلمات سعی در خام کردن آن دوشیزه داشت
اما میدونست که او با هر دوشیزه که تاحالا دیده فرق داره رنگ چشمانش
که هیچ مثل و مانندی نداشت لحن طلبکاران و گستاخ اش چیزی بود که بیشتر از هر چیزی او را جذبش میکرد
الویز به سمتش برگشت و قدمی ازش فاصله گرفت او دوشیزه شیطون و بازی گوشی بود و از هیچ شیطنتی دریغ نمیکرد برای همین نیشخند زد و درحالی که دستی توی موهایش کشید و اون هارو یه عقب حدایت کرد
الویز : باشه بهش فکر میکنم اما یه شرط دارم،
پارت 12
الویز خنده عصبی بخاطر پروی پسر روبه رو اش کرد و قدمی ازش فاصله گرفت
الویز : میخواهی بمیری اگه قصدت اینه نیازی به این کار نیست خودم یا کمال میل شرتو کم میکنم میدونی دادن همچین پیشنهاد به یه دوشیزه جوان چه عواقبی داره مگه از قانون های ایتالیایی خبر نداری...فکر کردی پادشاهی چیزی هستی...
پوزخندی شاهزاده تبدیل به قهقه ای از خنده شده دوشیزه ای که با گستاخی تمام مقابلش ایستاد بود اگر میدانست که فردی که مقابل اش ایستاد قدرت تعقیر هر قانونی را دارد شاید اینطور با گستاخی کلمات ناشایستی را بیان نمیکرد
یا شایدم هم فرقی به حالش نمیکرد و بازم هم همان قدر گستاخی باشد
با صدای الویز خنده اش قطع شد و دوباره نگاهش را با او داد
الویز : چرا من....با این چهره و سر وعض مطمئنم که همه دوشیزه های اشراف زاده برات سر و دست میشکنن
شاهزاده به سمتش قدم برداشت و پشت الویز ایستاد و لباش را به گوشش نزدیک کرد و درحالی که نفس های بیشماری اش به گوش و کردن آن دوشیزه میخورد لب زد
جیمین : پس تو چرا یکی از اون دوشیزه ها نیستی مطمئن باش حسابی بهت خوش میگذره
بعد از این حرف دستش را سمته موهای آن دوشیزه برد و کش مویش را از موهایش جدا کرد و باعث شد موهای بلند و لخته اش روی شونه هایش بریزد
الویز بازم هم کلمات را کم کرده بود او با افراد بد تر از فردی که الان پیشش بود برخورد کرده بود ولی در مقابل این فرد کم میآورد
چشم های شیطون و براق اش لب هاش نفس هاش تک تک حرکات اش قلب اش را به تپش می انداخت ولی نمیخواست خودش را آنقدر زود بهش ببازه شاهزاده درحالی که هنوز پشت اش ایستاد بود منتظر جوابش بود
الویز : چون من مثل فاحشه های که دورت هستن نیستم پس بیخیال شو و برو پیشه اونا چون بزور جلوی خودمو گرفتم که نکشمت
شاهزاده باز هم لب هایش را به گوشش نزدیک کرد
جیمین : میدونی چون من از چیزای متفاوت خیلی خوشم میاد تو هم یکی از اونایی و من در موردت واقعا جدی ام.... و لازم نیست نگران من باشی چون حتا کشته شدن با دستای تو قطعا لذت بخشه ترین لحظات عمر هستن
شاهزاده که عین حال از هوش زیادی برخودار بود با ببازی گرفتن کلمات سعی در خام کردن آن دوشیزه داشت
اما میدونست که او با هر دوشیزه که تاحالا دیده فرق داره رنگ چشمانش
که هیچ مثل و مانندی نداشت لحن طلبکاران و گستاخ اش چیزی بود که بیشتر از هر چیزی او را جذبش میکرد
الویز به سمتش برگشت و قدمی ازش فاصله گرفت او دوشیزه شیطون و بازی گوشی بود و از هیچ شیطنتی دریغ نمیکرد برای همین نیشخند زد و درحالی که دستی توی موهایش کشید و اون هارو یه عقب حدایت کرد
الویز : باشه بهش فکر میکنم اما یه شرط دارم،
- ۹.۱k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط