سلطنت راز آلود
\\سلطنت راز آلود\\
پارت 13
شاهزاده بخاطر زیرکی دوشیزه روبه رواش لبخند ریزی زد و سپس با تحکمی که توی لحن اش بود گفت
جیمین : مشکلی نداره هر شرطی باشه قبوله
الویز : من که هنوز شرط ام رو نگفتم نمیخواهی بدونی چی میخوام
شاهزاده بازم هم لحن اش شیطنت آمیز شد
جیمین : خوب معلومه بخاطر ترس ات از بودن با من میخواهی شرط بزاری
الویز بدون تردید توی قدم هایش دوباره قدمی به جلو برداشت و دست اش را روی شانه شاهزاده گذاشت و صورتش را به صورت شاهزاده نزدیک کرد و درحالی که نکه بینی اش با بینی شاهزاده برخورد میکرد گفت
الویز : مگه اینکه توی خوابت ببینی که ازت بترسم
شاهزاده بدون اینکه درکی از حرف هایش داشته باشد فقد روی نفس های الویز که توی صورتش پخش میشد تمرکز میکرد و هر لحظه بالا رفتن حرارت بدنش را حس میکرد
هیچ دوشیزه تا حال همچین تاثیری رو اش نگذاشته بود و این بیشتر از قبل حریص داشتنش میشد در کسیری از ثانیه ازش فاصله گرفت و سپس گفت
الویز : خوب میرسیم به شرط من اگه چیزی یا شیعی رو در خاک ایتالیا نشونم بدی که تاحالا ندیده باشم منم به پیشنهادت فکر میکنم
شاهزاده چهره جدی به خودش گرفت و کمی در فکر فرو رفت
الویز نگاهی کنجکاوی بهش انداخت که چهره جدی شاهزاده تبدیل که پوزخندی پر رنگی شد
جیمین : باشه قبوله فردا صبح قبل از طلوع آفتاب همینجا منتظرت هستم
الویز : مشتاقانه منتظرم
آن دوشیزه به قصد رفتن از کنار شاهزاده گذاشت و درحالی که چند قدم ازش فاصله گرفت بود شاهزاده به سمتش برگشت و با صدای نسبتأ بلند گفت
جیمین : لیلی نمیخواهی بهم بگی اسمت چیه ؟
الویز لحظه بدون هیچ حرکتی ایستاد چرا او را لیلی خطاب کرد چه دلیل پشت این کارش بود ولی هیچ شیطنتت یا پوزخندی توی لحنش نبود و این بار با مهربانی که در لحنش موج میزد این حرف را گفته بود
برای همین لباس نرمی روی لب های الویز نقش بست و بدون اینکه به سمتش برگرده با صدایی نسبتأ بلند گفت
الویز : شايد فردا بهت گفتم البته اگه موفق شدی اینو یادت باشه من یکی از بازرس های اداری تحقیقات هستم و جایی نیست که من ندیده باشم
قدم هایی بلند برداشت و در کسیری از ثانیه از دیدن شاهزاده محو شد
شاهزاده لبخند پر رنگی زد
جیمین...تو کی هستی چطوری میتونی انقدر حالمو خوب کنی این اشتیاقی که بهت دارم چیه اول بار توی زندگیم تا این حد یکی رو میخوام،
پارت 13
شاهزاده بخاطر زیرکی دوشیزه روبه رواش لبخند ریزی زد و سپس با تحکمی که توی لحن اش بود گفت
جیمین : مشکلی نداره هر شرطی باشه قبوله
الویز : من که هنوز شرط ام رو نگفتم نمیخواهی بدونی چی میخوام
شاهزاده بازم هم لحن اش شیطنت آمیز شد
جیمین : خوب معلومه بخاطر ترس ات از بودن با من میخواهی شرط بزاری
الویز بدون تردید توی قدم هایش دوباره قدمی به جلو برداشت و دست اش را روی شانه شاهزاده گذاشت و صورتش را به صورت شاهزاده نزدیک کرد و درحالی که نکه بینی اش با بینی شاهزاده برخورد میکرد گفت
الویز : مگه اینکه توی خوابت ببینی که ازت بترسم
شاهزاده بدون اینکه درکی از حرف هایش داشته باشد فقد روی نفس های الویز که توی صورتش پخش میشد تمرکز میکرد و هر لحظه بالا رفتن حرارت بدنش را حس میکرد
هیچ دوشیزه تا حال همچین تاثیری رو اش نگذاشته بود و این بیشتر از قبل حریص داشتنش میشد در کسیری از ثانیه ازش فاصله گرفت و سپس گفت
الویز : خوب میرسیم به شرط من اگه چیزی یا شیعی رو در خاک ایتالیا نشونم بدی که تاحالا ندیده باشم منم به پیشنهادت فکر میکنم
شاهزاده چهره جدی به خودش گرفت و کمی در فکر فرو رفت
الویز نگاهی کنجکاوی بهش انداخت که چهره جدی شاهزاده تبدیل که پوزخندی پر رنگی شد
جیمین : باشه قبوله فردا صبح قبل از طلوع آفتاب همینجا منتظرت هستم
الویز : مشتاقانه منتظرم
آن دوشیزه به قصد رفتن از کنار شاهزاده گذاشت و درحالی که چند قدم ازش فاصله گرفت بود شاهزاده به سمتش برگشت و با صدای نسبتأ بلند گفت
جیمین : لیلی نمیخواهی بهم بگی اسمت چیه ؟
الویز لحظه بدون هیچ حرکتی ایستاد چرا او را لیلی خطاب کرد چه دلیل پشت این کارش بود ولی هیچ شیطنتت یا پوزخندی توی لحنش نبود و این بار با مهربانی که در لحنش موج میزد این حرف را گفته بود
برای همین لباس نرمی روی لب های الویز نقش بست و بدون اینکه به سمتش برگرده با صدایی نسبتأ بلند گفت
الویز : شايد فردا بهت گفتم البته اگه موفق شدی اینو یادت باشه من یکی از بازرس های اداری تحقیقات هستم و جایی نیست که من ندیده باشم
قدم هایی بلند برداشت و در کسیری از ثانیه از دیدن شاهزاده محو شد
شاهزاده لبخند پر رنگی زد
جیمین...تو کی هستی چطوری میتونی انقدر حالمو خوب کنی این اشتیاقی که بهت دارم چیه اول بار توی زندگیم تا این حد یکی رو میخوام،
- ۹.۱k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط