p76🩸
ویو جونگ کوک :
دارم دیونه میشم همش فکردم درگیر یوری ساست باید بهش بگم باید پیشنهاد رو بدم چطور بگم مشکله خودمو انداختم روی تخت و سرمو فرو کردم روی تخت …. که یکی در زد و گفتم بیا تو ….
مونبین : ای پسر ….!
سریع سرمو برداشتم و به در نگاه کردم پدرم بود …. رفتم سمتش …
جونگ کوک : پدر کیه ومدی …!
بعد بغلش کردم ….
جونگ کوک : الان دیدی چقدر بزرگ شدم خودم همه چیز ها رو اداره کردم …. کلا این عمارت و باند …
پدرم خندید گفت….
مونبین : افرین کارت عالی بود ….
جونگ کوک : فک کنم خسته ای خیلی چیزی میخوری بگم برات بیارند ….
مونبین : یه قهوه ….
جونگ کوک : باشه پدر تو برو توی اتاقت تا منم بهشون بگم ….
مونبین : باشه ….
بابام رفت منم کنار نرده ها وایساد و ….
جونگ کوک : اجوماااااااا …..
اجوما : بله اقای جونگ کوک ….
جونگ کوک : دو قهور بیار اتاق پدرم ….
اجوما : چشم …..
بعد رفت منم رفتم اتاق پدرم روی مبل نشستم ….
جونگ کوک : خو تعریف کن چیکار کردی ….
مونبین : یکم کار داشتم …. اونها رو انجام دادم و ومدم ….
جونگ کوک : هوم ….
گوشیمو برداشتم و به یوری سا پیام دادم که میتونم ببینمش ….
که جواب داد گفتم اره کجا بریم ….بهش گفتم میتونی زمین اسکی روی یخ بیایی …. گفت باشه …. اجوما ومد داخل با قهوه ها که من از جام بلند شدم ….
مونبین : کجا تازه قهورع ها رو آوردند ….
جونگ کوک : پدرم من باید برم کار مهمی دارم تو بخور بعد میبینمت ….
مونبین : خیل خوب ….
رفتم اتاقم کوتمو برداشتم و به سمت ماشینم رفتم از عمارت رفتم بیرون…..
ویو جیسیکا :
منتظر نشسته بودم تا جین بیاد … خیلی استرس داشتم که جوابشو چی بدم … خو راستش منم حس های بهش دادم ولی نمیدم چیکار کنم ….. من نمیدونم جی بگم بهش …. اووووف تا اون بیاد من کلافه میشم …. یهو در کافه باز شد تا نگاه کردم دیدم جین ومد داخل …. و ومد سمتم …. از جام بلند شدم و سلام دادم …. بعد جین نشست….. واسه چند دقیقه کلا بینمون سکوت بود …
جین : تا کیه میخایی سکوت کنی ….
جسیکا : خو راستش …..
جین : راستش چی …!
جسیکا : ببین جین من فک کردم و ….. میخام بگم …. بحث اعتماد …
جین : یعنی بهم اعتماد نداری ….!
جسیکا : نه نه اصلا اینطور نیست من بهت اعتماد دارم اونم خیلی ولی خوب …. این فرق داره ….
جین : خو میتونم فرقشو بدونم ….
جسیکا : ببین این حرفی نیست که خیلی راحت بگم اره من میخام باهات باشم بحث زندگی که قرار یه عمر با هم باشیم ……
جین دست هامو گرفت و بوسه به دستام زد و مستقیم به چشم هام نگاه کرد …
جین : جسیکا ببین من تورو انتخاب کردم و انتخاب اخرمم توی میخام بقیه زندگیمو با تو بگذرونم ….. قول میدم جوری خوشبختت کنم که تو میخایی …. من خیلی دوست دارم جسیکا …. خیلی …. ببین اگه میخایی بیشتر فک کنی باشه فک کن من تا آخر عمرم ام پات میمونم و منتظر جوابت میمونم ….. باشه ….
با این حرف های جین و نگاه کردنش دلم آب شد …. یعنی این همونی که قرار کل زندگیمو باهاش بگذرونم …..
جین : من میخام برم بیا بریم برسونمت ……
از جام بلند شدم و از کافه رفتیم بیرون برف میبارید….. داشتیم میرفتیم سمت ماشین جین ….. که یهو وایسادم …..
جسیکا : جین ….
جین برگشت و بهم نگاه کرد …..
جسیکا : من …. من قبول میکنم میخام بقیه زندگیمو با تو بگذرونم ……
جین داشت بهم نگاه میکرد ….. خشکش زده بود ….
جین : چی یعنی واقعا قبول کردی ….
رفتم بهش نزدیک شدم و دستاشو گرفتم و گفتم….
جسیکا : اوهوم …. من حس میکنم قراربا تو خیلی خوشبخت بشم ….
جین : قول میدم که تورو خوشبخت ترین دختر جهان کنم ….
بعد جین صورتشو آورد جلو و لب هاشو گذاشت روی لب هام …. بوسه کوچیکی زد و جدا شد …. تا الان همچین حسی رو تجربه نکرده بودم …. بعد جین رو محکم بغل کردم ….. من جوری بودم که توی بغل جین کامل گم شده بودم ….
جین : خیلی دوست دارم ….
جسیکا : منم همینطور …..
دارم دیونه میشم همش فکردم درگیر یوری ساست باید بهش بگم باید پیشنهاد رو بدم چطور بگم مشکله خودمو انداختم روی تخت و سرمو فرو کردم روی تخت …. که یکی در زد و گفتم بیا تو ….
مونبین : ای پسر ….!
سریع سرمو برداشتم و به در نگاه کردم پدرم بود …. رفتم سمتش …
جونگ کوک : پدر کیه ومدی …!
بعد بغلش کردم ….
جونگ کوک : الان دیدی چقدر بزرگ شدم خودم همه چیز ها رو اداره کردم …. کلا این عمارت و باند …
پدرم خندید گفت….
مونبین : افرین کارت عالی بود ….
جونگ کوک : فک کنم خسته ای خیلی چیزی میخوری بگم برات بیارند ….
مونبین : یه قهوه ….
جونگ کوک : باشه پدر تو برو توی اتاقت تا منم بهشون بگم ….
مونبین : باشه ….
بابام رفت منم کنار نرده ها وایساد و ….
جونگ کوک : اجوماااااااا …..
اجوما : بله اقای جونگ کوک ….
جونگ کوک : دو قهور بیار اتاق پدرم ….
اجوما : چشم …..
بعد رفت منم رفتم اتاق پدرم روی مبل نشستم ….
جونگ کوک : خو تعریف کن چیکار کردی ….
مونبین : یکم کار داشتم …. اونها رو انجام دادم و ومدم ….
جونگ کوک : هوم ….
گوشیمو برداشتم و به یوری سا پیام دادم که میتونم ببینمش ….
که جواب داد گفتم اره کجا بریم ….بهش گفتم میتونی زمین اسکی روی یخ بیایی …. گفت باشه …. اجوما ومد داخل با قهوه ها که من از جام بلند شدم ….
مونبین : کجا تازه قهورع ها رو آوردند ….
جونگ کوک : پدرم من باید برم کار مهمی دارم تو بخور بعد میبینمت ….
مونبین : خیل خوب ….
رفتم اتاقم کوتمو برداشتم و به سمت ماشینم رفتم از عمارت رفتم بیرون…..
ویو جیسیکا :
منتظر نشسته بودم تا جین بیاد … خیلی استرس داشتم که جوابشو چی بدم … خو راستش منم حس های بهش دادم ولی نمیدم چیکار کنم ….. من نمیدونم جی بگم بهش …. اووووف تا اون بیاد من کلافه میشم …. یهو در کافه باز شد تا نگاه کردم دیدم جین ومد داخل …. و ومد سمتم …. از جام بلند شدم و سلام دادم …. بعد جین نشست….. واسه چند دقیقه کلا بینمون سکوت بود …
جین : تا کیه میخایی سکوت کنی ….
جسیکا : خو راستش …..
جین : راستش چی …!
جسیکا : ببین جین من فک کردم و ….. میخام بگم …. بحث اعتماد …
جین : یعنی بهم اعتماد نداری ….!
جسیکا : نه نه اصلا اینطور نیست من بهت اعتماد دارم اونم خیلی ولی خوب …. این فرق داره ….
جین : خو میتونم فرقشو بدونم ….
جسیکا : ببین این حرفی نیست که خیلی راحت بگم اره من میخام باهات باشم بحث زندگی که قرار یه عمر با هم باشیم ……
جین دست هامو گرفت و بوسه به دستام زد و مستقیم به چشم هام نگاه کرد …
جین : جسیکا ببین من تورو انتخاب کردم و انتخاب اخرمم توی میخام بقیه زندگیمو با تو بگذرونم ….. قول میدم جوری خوشبختت کنم که تو میخایی …. من خیلی دوست دارم جسیکا …. خیلی …. ببین اگه میخایی بیشتر فک کنی باشه فک کن من تا آخر عمرم ام پات میمونم و منتظر جوابت میمونم ….. باشه ….
با این حرف های جین و نگاه کردنش دلم آب شد …. یعنی این همونی که قرار کل زندگیمو باهاش بگذرونم …..
جین : من میخام برم بیا بریم برسونمت ……
از جام بلند شدم و از کافه رفتیم بیرون برف میبارید….. داشتیم میرفتیم سمت ماشین جین ….. که یهو وایسادم …..
جسیکا : جین ….
جین برگشت و بهم نگاه کرد …..
جسیکا : من …. من قبول میکنم میخام بقیه زندگیمو با تو بگذرونم ……
جین داشت بهم نگاه میکرد ….. خشکش زده بود ….
جین : چی یعنی واقعا قبول کردی ….
رفتم بهش نزدیک شدم و دستاشو گرفتم و گفتم….
جسیکا : اوهوم …. من حس میکنم قراربا تو خیلی خوشبخت بشم ….
جین : قول میدم که تورو خوشبخت ترین دختر جهان کنم ….
بعد جین صورتشو آورد جلو و لب هاشو گذاشت روی لب هام …. بوسه کوچیکی زد و جدا شد …. تا الان همچین حسی رو تجربه نکرده بودم …. بعد جین رو محکم بغل کردم ….. من جوری بودم که توی بغل جین کامل گم شده بودم ….
جین : خیلی دوست دارم ….
جسیکا : منم همینطور …..
- ۴.۲k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط